لیلا منم
اما اینبار یه تفاوت داشت. تفاوتش این بود که می خواستم در مورد احساسم بنویسم و مثل همیشه معجزه نوشتن چشمامو باز کرد. شروع کردم که به لیلا بدوبیراه بگم ولی یه دفعه یه چیزی رو متوجه شدم. لیلا منم. متوجه شدم که به گفته کتاب "نیمه پنهان وجود" دارم فرافکنی میکنم. بله لیلا منم. من هم مثل لیلا فقط و فقط برای راضی نگه داشتن آدمها به چیزهایی تن در میدم که نه تنها بهشون علاقه و اعتقاد ندارم که حتی از نظر جامعه هم پسندیده و مناسب نیست. که برای راضی نگه داشتن آدمها بهشون باج میدم، تا جایی که توان دارم پیش میرم و یه دفعه کم میارم، میبرم و اونوقته که اون سکه وجود پیمانه نمایان میشه. دست وپامیزنم، چنگ و دندون نشون میدم و از خودم نمایش به راه میاندازم. اینجای کار دیگه هیچ کس بهم حق نمیده، چون آدمی که با چنگ و دندون بخواد حقش رو بگیره چندان هم حق دادنی نیست. یه قاطعیت در ابتدای کار میتونه از اینهمه بحران و شلوغی جلوگیری کنه. ولی اون قاطعیت شهامت می خواد. واقعیت اینه که این روزها خیلی بهتر هستم و کمی شهامت و قاطعیت پیدا کرده ام ولی تا ریشه کن شدن مشکل راه طولانی دارم.
Labels: فکر و خیالات من