IQ
با جرئت میگم که توی این هشت ماه حتی یه بار هم با آرامش نخوابونمشون و فکر کنم که اگه برای اونها هم پیش آمده باشه که از روتین خوابشون لذت برده باشن خیلی نادر و کم بوده. متاسفانه مادری نیستم که به این چیزها اهمیت ندم. تمام این مدت داستان خواب اونها مثل یه بار رو شونه ام سنگینی کرده و آزارم داده وفکرکنم که توی خرابی حالم هم چندان بی تاثیر نبوده.
حال چرا گفتم نابغه؟ از سه حالت خارج نیست:
1- آی کییو من اونقدر پائین هست که باید هشت ماه طول بکشه تا راه حل رو پیدا کنم
2- تی ام و مدیتیشنی که یه هفته ای هست که بعد از 4 سال شروعش کردم حال و روحم رو بهتر کرده
3- و نهایتا اینکه نوشتن وبلاگ باعث شده که کمی به خودم بیام - باور کنید که نوشتن وبلاگ اینقدر توی روح و روان من موثر هست
راه حل چیه؟ شبا بعد از شیر خوردن، مسواک و جیش، برای باربد کارتن میگذارم و بعد از اینکه باران داداشی اش رو بوسید و شب به خیر گفت ( باران هنوز نمی تونه بگه شب به خیر و مامانش به جاش میگه) با هم به اتاق خواب میریم و بعد از کمی بازی و خندیدن مامان یه قصه میگه و بعدش باران در حالی که مامانش براش لالایی میگه به خواب میره. توی این فاصله باربد کارتن مورد علاقه اش رو دیده و حالا نوبت اونه که با مامانش به تخت بره، با هم راجع به روزی که گذروندند صحبت کنند، مامان براش قصه بگه، به همه سوالاتش جواب بده و بعد عاشقانه بغلش کنه تا خوابش ببره.
حالا شما خودتون این دو مدل خوابیدن رو باهم مقایسه کنید و ببینید با این کشف جدید من چه آرامشی نصیب ما شده. در مقام دفاع از خودم باید بگم که از اونجایی که خواب باران سبک بود همیشه فکر می کردم نمی تونم باربد رو بعد از باران بخوابونم ولی ظاهرا خواب دخترکم در ابتدای به خواب رفتن چندان هم سبک نیست.
شما هم فکر می کنید من خیلی دانشمندم نه؟
Labels: فکر و خیالات من, من و پسرم, من و دخترم