تولدی دیگر

Friday, November 29, 2013

مائده ای از بهشت



تا حالا شده یه فرشته درخونتون رو بزنه و یه سینی مائده بهشتی رو از طرف خدا تقدیم کنه؟ 
امروز صبح ساعت 11! با تلفن خواهر شوهر از خواب بیدار شدم که می خواست دنبال بچه ها بیاد تا با عمو حمید و پسر خودش به همراه پسر عمو علی رضا یه روز دسته جمعی رو بگذرونند. یعنی خود خود مائده بهشتی بود. برای بچه ها همراه عموحمید و عمه سهیلا بودن یعنی رفتن به دیزنی لند و برای من یعنی یه روز بی دغدغه و با آرامش مجردی.
بچه ها رو راهی کردم و یه روز لذتبخش رو با آقای شوهر گذروندم. اتاقاشون رو مرتب و آماده کردم تا وقتی که برمی گردند مکمل روز خوبشون باشه. آماده برگشتشون بودم که عمه سهیلا زنگ زد و خواهش کرد که اجازه بدیم تا بچه ها رو ببره به خونه مادربزرگ و شب رو اونجا بگذرونند. بین احساس دلتنگی ام برای بچه هام و حس لذتبخش مجردی سردرگم بودم. اما دیدم که خدایش راه داره که هم اونها حظ حضور در خونه مادربزرگ رو ببرند و هم ما لذت کمی آرامش و تنهایی رو.
خلاصه این متن رو پیمانه خانمی می نویسه که یه روز آروم رو گذرونده. دست خواهر شوهر نازنین درد نکنه با این مائده بهشتی اش.  

Labels:

Wednesday, November 27, 2013

به خونه آرامشم برگشتم


نیمه شب هست و من مرور وبلاگم رو تموم کردم. اونقدر خاطرات تلخ و شیرین در عرض چند ساعت گذشته مرور کرده ام که احساس خستگی عمیقی دارم. سفری عجیب و لذتبخش بود. مثل این بود که هشت سال گذشته زندگی ام رو روی دور تند دیده باشم. قسمت هایی رو هم که مطلبی راجع بهشون نوشته نشده بود با بستن چشمهام بخاطر آوردم ( البته تا انجایی که این حافظه نیم سوز من قد میداد).

این بازخوانی نکته جالبی رو برام روشن کرد. در کنار همه مزایای همیشگی وبلاگ نویسی، سفر به گذشته و بازبینی روند اون بهترین کمک برای یافتن کلیدهای گمشده زندگی هست. با قدم زدن در گذشته  می تونی اشتباهاتت رو که به صورت یه الگوی تکراری درامده ببینی و زمان تکرار تقریبی رو پیش بینی کنی و اگه کمی باهوش باشی شاید بتونی پیشگیری هم کنی.

یکی از الگوهایی که پیدا کردم این بود که هربار بنا به دلایلی از جمله تنبلی مفرط، از نوشتن دست برداشتم، ولی پس از مدتی که فشار مشکلات و افسردگی منو به وبلاگم راهنمایی کرده و نوشتن رو از سر گرفتم. به همین دلیل عاشقشم چون همیشه منو کمک کرده تا برمشکلاتم غلبه کنم و با حال خوب بازهم برای مدتی رهاش کنم. یار دیرینم، ممنون از همه همراهی ها، از اینکه سینه پهنی بودی برای تنهایی ها و اشک ریختن هام. بازم با یه دنیا درد به سراغت اومدم تا مثل همیشه کمکم کنی تا از این پریشونی دربیام.

خیلی خسته هستم ولی اگه این چند سطر رو نمی نوشتم، معلوم نبود کی دوباره به سراغ نوشتن بیام. به همین دلیل خودم رو توی رودربایستی نوشتن قرار دادم تا تنبلی رو شرمنده کنم.

از نوشتنم حال خوبی دارم و واقعا به این حال نیازمندم.

پ.ن

هربار که بعد از مدتی به سراغ وبلاگم میام این بلاگر منو یه سکته ناقص میده و هربار فکر می کنم که وبلاگم رو از دست داده ام