تولدی دیگر

Tuesday, February 28, 2012

فان مع العسر یسرا

برای دیدن سریال "لطفا دور نزنیم" کانال 5 رو انتخاب می کنم. مراسم بعد از اذان هست و قاری داره آیات قران رو می خونه. می دونم تا چند لحظه دیگه سریال شروع میشه، کانال رو عوض نمی کنم. توی فکرخودم غرق شده ام و چشمم به تصویر تلوزیون خیره باقی مونده. یه لحظه متوجه متن ترجمه آیه که زیر نویش شده، میشم: "پس از هر سختی آسانی است". توجهم جلب میشه. دلم رو به صدای قاری میسپارم که برای چندمین بار می خونه: " فان مع العسر یسرا". انگاری کل کائنات دست به دست هم دادند که دل و روح منو متوجه این جمله کنند. بدجوری به دلم میشینه. لبخندی روی صورتم پهن میشه و دلم آروم میگیره.
خدایا ممنون که همیشه منو به دنبال خودت کشوندی. نگذاشتی که توی بیراهه ها گم شم. همیشه بهترین راهها رو پیش پام گذاشتی. وقتایی که چشمامو به روی داشته هام بستم و برای نداشته هام نق زدم، با زور چشمامو باز کردی.

پ.ن
این پست در تاریخ 3 بهمن 90 نوشته شده بود.

Labels:

Monday, February 27, 2012

من عمه شدم


موجود کوچولوی قرمزی را که لای پتوی آبی پیچیده شده  در آغوش می کشم.  به چشمای تیله ایش نگاه می کنم که بهم خیره شده. میدونم که هنوز نمی تونه منو ببینه ولی دوست دارم خیال کنم که داره منو تماشا می کنه. در برابر وسوسه نوازش کردنش مقاومتم رو از دست میدم و با پشت انگشتام لپهای نرمش رو که مثل دوتا هلوی رسیده و درشت هستند نوازش می کنم و سرمست میشم. وای همون نرمی و لطافت ناب، حسی که با نوازش پشت باربد و باران، دقایقی بعد از به دنیا آمدنشون داشتم. انگشتم رو بدستش میدم، انگشتای کوچولوش رو محکم به دورش حلقه می کنه.  اشک توی چشمام حلقه میزنه، آروم توی گوشش میگم، عمه جان تا وقتی که زنده هستم این دستها برای تو هستند. در کنار باربد و بارانم، گوشه ای از دلم برای تو میتپه. پسرک نازنین به این دنیا خوش آمدی.
صبح شنبه 6ام اسفند سال 1990 برادرزاده نازنین من به دنیا آمد و من رسما بیش از 48 ساعتی هست که عمه شده ام (میدونم که توی دلتون دارید به چی فکر می کنید. اینم بخشی از عمه شدنه)

Labels:

Wednesday, February 22, 2012

یک هفته مرخصی


ببخشید که نبودم. جای شما خالی مسافرت رفتیم. اول شیراز رفتیم و مامان و بابا رو با خودمون آوردیم. یه هفته ای اینجا بودن که به هممون خیلی خوش گذشت. همیشه بودن مامان توی خونه، به خونه عطر و بوی تازه میده، حتی اگه صد سالت شده باشه. بعدش هم باهاشون یه سفر کوتاه به شمال رفتیم که عالی بود. بچه ها خیلی کیف کردند و لذت بودن مادربزرگ و پدربزرگ رو با سفر شمال قاطی کردند و حظ چندبرار بردند. منم این وسط یه هفته ای از شغل شریف مادری استعفا دادم و از موقعیت حسابی سوء استفاده کردم.  به خدا برای هر مادری لازم هست که هر از چندی بچه هاش رو شده برای چند ساعت به دستای مطمئن بسپاره و بدون نگرانی نفسی از سر آرامش بکشه. البته می دونم همه اونهائی که مامانهاشون پیششوش هست از این آغوش امن حداکثر سوء استفاده رو می کنند، ولی برای کسانی که مثل من توی غربتند و از مادرشون دور، این موقعیت کمتر پیش میاد.
از نتایج این سفر و اون آرامشی که در بالا ذکر شد و از اونجایی که سر پیری و معرکه گیری، پیمانه خانم تصمیم گرفته کمی خانم تر باشه و روی رفتار و افکار خانمانه فکوس کنه و بدلیل اینکه خانمی و جلف بودن در ارتباط تنگاتنگ با یکدیگر می باشند، در یک اقدام انتحاری این قالب جلف رو برای وبلاگم انتخاب کردم تا به خونه ام رنگ و روی زنانه ای داده باشم.
در ضمن به جای فیلترشکن از VPN استفاده می کنم. راحت و بیدردسره.

Labels: