تولدی دیگر

Monday, December 02, 2013

خدا بزرگه



میگه می خواد پسر هشت ساله اش رو که کلاس ژیمناستیک میره دیگه کلاس نبره تا بتونه پول شهریه کلاس تکواندو پسر 15 ساله اش رو بده. قلبم به درد میاد. ازش میپرسم مگه پسرت به ژیمناستیک علاقه نداره؟ میگه چرا اتفاقا خیلی دوست داره ولی چی کار کنم، توی جلسه مدرسه پسر 15 ساله ام گفته اند که پسرها توی این سن باید درگیر ورزش سنگین باشند تا درگیر مسائل دیگه نباشند.
منطقش درسته، پسر بزرگش توی سن بلوغ هست و مستعد هزار و یک دردسر. ولی همه چیز که منطق نیست. نمیشه همه معادلات رو با دو دوتا چهار تا حل کرد. قلبم بیشتر به درد میاد. بهش میگم شهریه 130 هزارتومانی رو ماهانه بپرداز خدابزرگه یه جوری جور میشه. میگه یعنی میشه از مربی اشون بخوام که ماهانه بپردازم؟ زشت نیست؟
اینقدر که این زن ماه و ساده است. توی دلم خون میبارم. کاش می تونستم کاری بکنم. کاش راهی بود تا کمکی کنم.
زندگی ها اینجوری هست توی مملکت زیبای ما. زندگی یه خانواده می تونه درگیر 130 هزارتومان باشه که قراره توی سه ماه پرداخت بشه. و من باز هم توی دلم خون میبارم.

Labels:

2 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home