بازار آشفته دل من
دلم می خواد هر روز بیام و بنویسم ولی اونقدر سرم شلوغه که نمی تونم فکرم رو روی یه مطلب متمرکز کنم. تا سفرمون به ایران تنها 8 روز باقی مانده و یه دنیا کار ناتمام داریم که قبل از رفتن باید انجام بشه.
حس اضطراب از به موقع انجام نشدن کارها به همراه شور وشوق رفتن به ایران و بودن با خانواده دلم رو به بازار مکاره ای تبدیل کرده و هر لحظه داره حالم رو آشوب تر می کنه. یادمه اولین باری که میخواستم به ایران برم، سیامک اینجا بود و من مثل همیشه مشغول شور زدن بودم. بهم گفت پیمانه رفتن و برگشتن به ایران یه سفر کوتاهه. پیش از اینکه بفهمی تموم شده. برای اینکه لذتش رو طولانی تر کنی به جای شور زدن از انتظارت هم لذت ببر. این حرفش برای همیشه توی گوش من باقی موند و باعث شد که کم کم از آدمی که تنها انتظار آینده رو می کشه به کسی که از حال حاضرش هم لذت میبره تبدیل بشم. هنوزم اون حرف توی گوشم داره زنگ میزنه ولی اینبار اونقدر اوضاع آشفته است که نصیحت داداشی هم کاری از پیش نمیبره.
ای کاش می تونستم مثل محمد خونسرد باشم و بگذارم که کارها دقیقه 90 هم نه که 91 انجام بشه.
دوتا عکس از عسلام می گذارم شاید حالم بهتر شد.
Labels: به سوی ایران, فکر و خیالات من