تولدی دیگر

Thursday, February 26, 2009

بازار آشفته دل من

دلم می خواد هر روز بیام و بنویسم ولی اونقدر سرم شلوغه که نمی تونم فکرم رو روی یه مطلب متمرکز کنم. تا سفرمون به ایران تنها 8 روز باقی مانده و یه دنیا کار ناتمام داریم که قبل از رفتن باید انجام بشه.

حس اضطراب از به موقع انجام نشدن کارها به همراه شور وشوق رفتن به ایران و بودن با خانواده دلم رو به بازار مکاره ای تبدیل کرده و هر لحظه داره حالم رو آشوب تر می کنه. یادمه اولین باری که میخواستم به ایران برم، سیامک اینجا بود و من مثل همیشه مشغول شور زدن بودم. بهم گفت پیمانه رفتن و برگشتن به ایران یه سفر کوتاهه. پیش از اینکه بفهمی تموم شده. برای اینکه لذتش رو طولانی تر کنی به جای شور زدن از انتظارت هم لذت ببر. این حرفش برای همیشه توی گوش من باقی موند و باعث شد که کم کم از آدمی که تنها انتظار آینده رو می کشه به کسی که از حال حاضرش هم لذت میبره تبدیل بشم. هنوزم اون حرف توی گوشم داره زنگ میزنه ولی اینبار اونقدر اوضاع آشفته است که نصیحت داداشی هم کاری از پیش نمیبره.

ای کاش می تونستم مثل محمد خونسرد باشم و بگذارم که کارها دقیقه 90 هم نه که 91 انجام بشه.

دوتا عکس از عسلام می گذارم شاید حالم بهتر شد.


Labels: ,

10 Comments:

  • At 2/26/2009 09:50:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    پیمانه جون دخملی رو از روی بارید کپی پیست کردی ؟ چقدر شیرینن این عسلای تو.امیدوارم که هرجا هستی در کنار خانواده و عسلای نازنینت شاد و سرحال باشی.

     
  • At 2/26/2009 10:18:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    وای خدای من اینو ببین ، چقدر موشه.اتفاقا فکر کنم بر عکس باربد که بیشتر شبیه باباشه ،این خانومی بیشتر شبیه خودته. می تونی فعلا یه کم امیدوار باشی البته به شرطی که اینم عوض نشه.
    خیلی مراقب خودت باش عزیزم

     
  • At 2/26/2009 10:54:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    حق داری. ولی کارها انجام ميشه بالاخره. اين نيز بگذرد.ه

     
  • At 2/26/2009 04:36:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    khoda cheghadr moodare mashala zende bashan va che khoob ke dari miri iran kash man be jaye to boodam

     
  • At 2/28/2009 02:10:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    واي عزيزم! چقدر باران شبيه تو هست البته بچه ها خيلي عوض مي شن! من كاملا بهت حق مي دم كه دلشوره داشته باشي ولي بازم خدا رو شكر كه ايندفعه مامانت پيشت هستن! مواظب خودت باش

     
  • At 3/02/2009 01:28:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    چقدر دوست داشتم عکساشونو. چقدر موشن جفتشون.
    چه حرف جالبی زده داداشتون واقعا" . خوب میشد اگه آدم به صلح با زمان میرسید.

     
  • At 3/02/2009 08:47:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    .گفتم نگي هانا بي معرفته. آخييييييييييييييش.خدا رو شکراول از همه تولد فرشته خانومت رو تبريک م گم.اميدوارم شما و همسرتون هميشه عاشق و سلامت سايه تون رو سر گلاتون باشه و فرشته هاي نازتون هم براي شما.باران و باربد خيلي به هم ميان.مشتاقانه تو اين مدت وبلاگت رو دنبال کردم و از اين به بعد هم خواهم کرد.مي بوسمت نازنين

     
  • At 3/04/2009 12:38:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    چقدر این دو تا شبیه هم هستند. خدا حفظشون کنه.
    رسیدنتون به ایران رو هم پیشاپیش خیر مقدم می گم. امیدوارم همیشه خوش باشید و بتونیم همدیگر رو در فرصتی مناسب ببینیم.

     
  • At 3/04/2009 10:30:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    پیمانه الان باید ایران باشی آره ؟ قرارت که یادت نرفته . ببینیم همو؟

     
  • At 3/04/2009 10:31:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    این دو تا جیگر طلای من رو ببوس لطفا . زنده باشند و سعادتشونو ببینی.

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home