تولدی دیگر

Wednesday, January 21, 2009

یه کم تنهایی

دلم یه گوشه خلوت می خواد. یه گوشه ای که هیچ کس نباشه، حتی باربدم. یه جایی که بتونم با خودم خلوت کنم و برای این رویداد مهمی که در پیش دارم آماده بشم. سر باربد که حامله بودم ماه آخر رو توی خونه تنها بودم اما اینبار یه موجود کوچولو هست که لحظه ای منو به حال خودم رها نمی کنه.
تابم خیلی کم شده. تنها 13 روز باقی مونده ولی من از نظر ذهنی اصلا آمادگی ندارم. بودن مامان و بابا کمک خیلی بزرگی توی این روزای شلوغی هست ولی با این وجود ذهن و دل من خیلی شلوغه.
همین الانی که دارم این پست رو مینویسم در حال مرتب کردن CD ها هستم و بین چک کردن CD ها دارم مینویسم. دیگه خودتون حدس بزنید چرا مطالب اینقدر پاره پاره است.
این روزا خیلی یاد روزای اولی که آمده بودیم می کنم. اختصاصا که چند روز پیش با بابا و مامان به اولین محله ای که توش ساکن شده بودیم رفتیم تا اونجا رو بهشون نشون بدیم. خاطرات اون روزا مثل فیلم از جلوی چشمم رد میشد. چه بیخیال و رها بودیم اون روزا. نمی دونم شاید یه روز فرصتی شد و از خاطرات اون موقع نوشتم. دوست دارم که یه جایی واسه خودم ثبتش کنم.

Labels: , ,

7 Comments:

  • At 1/21/2009 09:59:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    ishala in ruzaye akhar ham ba khoshi va salamat tamum mishe.
    khaterat ghadimi gahi yadavarishun kheili shirin mishe.

     
  • At 1/21/2009 10:11:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    حالتو کاملا درک می کنم دوست جونم.در آینده ای نه چندان دور خاطرات این روزا هم مثل فیلم از جلوی چشمات رد میشه و به خودت میگی یادش به خیر مثل این که همین دیروز بود،پس سعی کن که از لحظه لحظشون لذت ببری و استفاده کنی.
    خییییییییلی زیاد مراقب خودت باش.
    میبوسمت هزاااااااارتا

     
  • At 1/21/2009 01:57:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    میفهمم حالتون رو. چند روزی که ازتون خبری نبود گفتم حتماً زودتر از موعد .... آرزو میکنم موفق باشی و همیشه خوش و خوشحال

     
  • At 1/21/2009 05:09:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    سلام پیمانه جون خوبی عزیزم
    چند وقت بود که بهت سر نزده بودم دلم حسابی برات تنگ شده بود.بی معرفتم دیگه.ولی نه به خدا دو هفته است که سرم شلوغه حسسسسابی.
    من که میدونم برای چی دلت تنهایی میخواد :دی
    میخوای بری نایاگرا؟آره؟
    هوم،راستش رو بگم من تا به حال قمارباز حامله ندیده بودم :)))
    مواظب خودت باش دوست جونم.

     
  • At 1/22/2009 04:19:00 AM , Blogger banooH2eyes said...

    امیدوارم که این روزها هم به خوبی بگذره و کوچولو صحیح و سالم تشریف بیاره.ه

    اگر اون دور و برها هتل هست، می تونی یک روز بری برای خودت یک اتاق بگیری و تنهایی با خودت خلوت کنی. یک غذای خوشمزه هم سفارش بدی و حاشو ببری!ه

    باز هم خدا رو شکر که مامان اینها پیشتون هستند.ه

     
  • At 1/22/2009 06:08:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    اين پيشنهاد بانو بنظر من خوب بود.ه
    وافعا خوبه که بتونی کمی با خودت در سکون و آامش باشی يا اينکه يک روزی محمد و بچه ها و مامان اينا رو همراهی نکنی و خودت تنها بمونی. ه

    يادنه وقتی تو باربد و من موشی رو حامله بودم. بعضی وقته ميشد که دوتايیِ تنها مينشستيم و گپ ميزديم.ه

    روزهای آخر انتظار خيلی دير ميگذرن ولی اونها هم ميگذرند.ه

     
  • At 1/22/2009 08:34:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    لاله جان پس فکر می کنی چرا پست رو با صورت شطرنجی نوشتم. واقعا قمارباز حامله نوبره.
    بانو جان خیلی پیشنهاد وسوسه برانگیزی بود. ببینم که چه کار می تونم بکنم.

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home