نفسای آخر حاملگی
فکر می کردم که خونه نشین که بشم دیگه حتما روزی یه پست رو خواهم نوشت. اما روزها می گذره و وقت نمی کنم که بیام و یه سر بزنم. دلم خیلی واسه اینجا تنگ میشه ولی نه تنها وقت نمیشه که بیام که حتی یه جورایی انگار حس نوشتن تو وجودم خشک شده. اینروزا خیلی با خودم درگیرم. شبا خوب نمی تونم بخوابم، روزا با اخلاق سگی از خواب بیدار میشم و هی به این و اون گیر میدم. با باربدم یه جورایی انگار قلبا قهر هستم. یعنی واقعیتش اینه که اینقدر بی حوصله هستم که اصلا نمی تونم باهاش باشم و اون پسرک بیچاره هم دور و ورم نمیاد و من از این بیشتر دلم می گیره. خلاصه خدا این 27 روز باقی مانده رو هم ختم به خیر کنه.
Labels: حاملگی
5 Comments:
At 1/07/2009 08:18:00 AM ,
Anonymous said...
حق داری.چند هقته ی آخر ديگه عرصه واقعا به آدم تنگ ميشه. انشالله که به راحتی و زودی ميگذره. باز هم خدا رو شکر که مامان و بابا هستن و باربد رو مشغول ميکنن. مراقب خودت باش
At 1/07/2009 10:46:00 AM ,
Anonymous said...
پیمانه جون ایشالا این ماه آخر هم به سلامتی تموم میشه و راحت میشی. مواظب خودت باش.
در مورد پست قبلت هم به نظر من باید به خودت فرصت دوباره بدی هر چند بار که لازم داری و از خودت عصبانی نشی. این حالت برای همه مون گاهی پیش میاد. زیاد به خودت سخت نگیر عزیزم.
At 1/07/2009 03:56:00 PM ,
Anonymous said...
man nemidoonam chera kheili delam nemikhad in chand rooze tamoom she az badesh bishtar mitarsam
At 1/08/2009 01:41:00 AM ,
Anonymous said...
راست ميگي عزيزم. اين روزاي آخر خيلي سخته. شايد اگه بتوني بري توي طبيعت خيلي كمك بهت يكنه. چون بنظر من طبيعت آدم رو بالانس ميكنه.
At 1/08/2009 09:44:00 AM ,
Anonymous said...
انشالا كه اين روزهاي آخر رو هم به شادي و سلامتي ميگذروني. مراقب خودت باش و اين رو هم يادت باشه كه روزهاي آخر خيلي توي خاطرات خودت و اطرافيان نقش داره. سعي كن خاطره هاي خوبي از اين دوران بسازي...
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home