تولدی دیگر

Wednesday, December 17, 2008

مامان بابا آمدند


مامان بابا بالاخره با دردسر فراوان دیشب ساعت 9:30 رسیدند. لحظه دیدارشون رو نمی تونم تشریح کنم. عشق بود و عشق.

این روزای آخر توی شرکت خیلی گرفتارم و نمی تونم خیلی چیزی بنویسم. فقط خواستم خبر داده باشم. در ضمن این متن زیر رو هم مریم زبرجد عزیز با ایمیل برام فرستاده. اونقدر قشنگ و کامل بود که حیفم آمد که اینجا نگذارمش. مریم جان ممنون:

در 15 سالگي آموختم كه مادران از همه بهتر مي دانند ، و گاهي اوقات پدران هم .

در 20 سالگي ياد گرفتم كه كار خلاف فايده اي ندارد ، حتي اگر با مهارت انجام شود .

در 25 سالگي دانستم كه يك نوزاد ، مادر را از داشتن يك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن يك شب هشت ساعته ، محروم مي كند .

در 30 سالگي پي بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن .

در 35 سالگي متوجه شدم كه آينده چيزي نيست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چيزي است كه خود مي سازد .

در 40 سالگي آموختم كه رمز خوشبخت زيستن ، در آن نيست كه كاري را كه دوست داريم انجام دهيم ؛ بلكه در اين است كه كاري را كه انجام مي دهيم دوست داشته باشيم .

در 45 سالگي ياد گرفتم كه 10 درصد از زندگي چيزهايي است كه براي انسان اتفاق مي افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان مي دهند .

در 50 سالگي پي بردم كه كتاب بهترين دوست انسان و پيروي كوركورانه بد ترين دشمن وي است .

در 55 سالگي پي بردم كه تصميمات كوچك را بايد با مغز گرفت و تصميمات بزرگ را با قلب.

در 60 سالگي متوجه شدم كه بدون عشق مي توان ايثار كرد اما بدون ايثار هرگز نمي توان عشق ورزيد .

در 65 سالگي آموختم كه انسان براي لذت بردن از عمري دراز ، بايد بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نيز كه ميل دارد بخورد.

در 70 سالگي ياد گرفتم كه زندگي مساله در اختيار داشتن كارتهاي خوب نيست ؛ بلكه خوب بازي كردن با كارتهاي بد است .

در 75 سالگي دانستم كه انسان تا وقتي فكر مي كند نارس است ، به رشد وكمال خود ادامه مي دهد و به محض آنكه گمان كرد رسيده شده است ، دچار آفت مي شود.

در 80 سالگي پي بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترين لذت دنيا است .

در 85 سالگي دريافتم كه ،همانا زندگي زيباست

Labels: ,

8 Comments:

  • At 12/17/2008 08:15:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    خواهش می کنم عزیزم ، خوشحالم که خوشت اومد
    خوب به سلامتی که مامان و بابا هم بالاخره آمدن و دل شما هم به اندازه یه دنیییییییییییییا شاد شد. در ضمن عیدتون هم مبارک
    خوش باشیدعزیزم :)

     
  • At 12/17/2008 08:48:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    من از نکته ی هفتاد سالگی خوشم اومد

     
  • At 12/17/2008 10:10:00 AM , Blogger Afrooz said...

    من در چهل سالگی یاد گرفتم که این متن باید توسط یک نفر غیر ایرانی نوشته شده باشه. چون فقط در خانواده های غیر ایرانی است که پدر ها شب ها برای گریه بچه بیدار میشوند و 8 ساعت خواب را از دست میدهند. اگر توسط ایرانی ها نوشته شده بود باید اینجوری بود: در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از داشتن يك روز 24 ساعته محروم مي كند.

     
  • At 12/17/2008 10:29:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    چشمت روشن. پسرت در چه حاله؟ حسابی عشق می کنه حتما با مامان بزرگ و بابابزرگش.

     
  • At 12/17/2008 01:11:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    پيمانه جان منم به همان نتيجه ي افروز رسيدم.
    رسيدن مامان و بابا به خير. حسابي خوش بگذرون باهاشون.
    در ضمن نظر شماها بخاطر اين برام مهمه كه دلم ميخواد بدونم تصويري كه شما از من دارين چقدر با واقعيت وجودي من يكيه؟ بعدشم اينكه هميشه خوشحال ميشم اگه آدمايي كه مورد اعتماد منن بهم فيد بك بدن. اينطوري سريعتر ميتونم نقاط ضعف خودمو بشناسم و يه فكري براي درست كردنش بكنم.
    روزاي خوبي داشته باشي. راستي برخورد باربد با مامان و بابا چطوري بود؟

     
  • At 12/17/2008 01:58:00 PM , Blogger banooH2eyes said...

    چشمتون روشن!ه

     
  • At 12/17/2008 08:05:00 PM , Blogger Noonoosh said...

    واي چقدر بهتون خوش بگذره با مامان و بابا و ني ني جديد

     
  • At 12/18/2008 02:13:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    چشمت رو شن خانوم! راستي برخورد باربد چجوري بود؟ من در مورد برخورد مرداي ايروني %100 موافق نيستم! جاري من بچه دومش رو در سن 39 سالگي حامله شد و همه بهش گفتم سختت نيست؟ و اون مي گفت نه باباش كمكم مي كنه! حتي مي گفت دختر اولش رو بيشتر باباش بزرگ كرده.شوهر خود تو هم تا اونجايي كه تو پستات نوشتي تو شب بيداريهاي باربد شريك بوده. يا سميرا در مورد بابش هم همينو مي گه. هاها چه پست جانانه اي از طرفداري آقايون شد، لطفا منو نزنيد!

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home