تولدی دیگر

Tuesday, December 02, 2008

دنیای مرد سالاری

اینجا کاناداست. جهان اول، کشوری که تا 5 سال پیش که من خبر دارم هفتمین کشور در رتبه بندی رفاه اجتماعی بود. کشوری که به مهد آزادی معروفه و برای اثبات میزان آزادی جزء اولین کشورهایی بود که ازدواج همجنس بازا رو آزاد کرد. کشوری که قانون بهت اجازه نمیده که از کسی بپرسی که دینش چی هست و اگه اینکار رو بکنی طرف مقابل می تونه ازت شکایت کنه. کشوری که ……….

اینا رو گفتم که تصور ایران رو از ذهنتون خارج کنید و عمق فاجعه رو بهتر درک کنید. در ضمن اینو هم بگم که موضوعی رو که دارم مطرح می کنم کاملا براساس تجربه شخصی خودمه و برخوردهایی که توی محیط های کاریم دیدم.

توی همین کشور گل و بلبل مرد سالاری به شکل عجیبی بیداد می کنه. باورش برام خیلی سخت هست. اوایل سعی می کردم که مسائل رو یه جوری توجیه و ماست مالی کنم ولی به مرور که موضوع رو بیشتر بررسی کردم دیدم که نه هیچ رقمه نمیشه ماست مالیش کرد.

رئیس شرکت ما تراور یه مرد 37 سالست که با دوست دخترش – ریچل- این شرکت رو راه اندازی کرده اند. دوست دخترش یه دختر امریکایی هست و به خاطر تراور خونه زندگیش رو ول کرده و آمده اینجا. الان 8-9 سال هست که آواره تراور هست. با وجودی که دختر بسیار مغروری هست و در واقع اونم رئس ما محسوب میشه و نمی خواد که وجهه اش پیش ما شکسته بشه ولی بارها و بارها با درد و اندوه تمام گفته که چقدر دلش بچه می خواد و اینکه چقدر تراور برای ازدواج کردنشون دست دست می کنه. حتی تراور یه بار که داشت با من حرف میزد و به اصطلاح درد دل می کرد و از مشکلاتش می گفت، گفت که پدر و برادر ریچل چقدر بهش فشار میارند واسه این ازدواج و حتی برادرش یه بار بهش گفته که اگه تو انتخاب رینگ مشکل داری تا من واست انتخاب کنم.

با وجود همه این فشارها بازم تراوربه دلائل زیر تن به این ازدواج و بچه دار شدن نمیده:

1- به خاطر مسائل مالی و اینکه بعد از جدایی نیمی از دارایی به همسر میرسه تا به حال تن به ازدواج نداده.

2- از اونجایی که ریچل مدیر بیزنس شرکت هست و توی کارش خیلی موفق هست، نمی خواد که اون رو واسه مرخصی زایمان از دست بده

3- حتی حاضر نیست که ریسک این رو بپذیره که ریچل با ازدواج، عوض بشه و دیگه نشه این جوری روش حساب کنه.

بارها و بارها پیش آمده که تراوربه خاطر کوچکترین اشتباهی که ریچل توی کارش داشته، اشک ریچل رو جلوی همه درآورده. البته فکر نکنیدکه ریچل دختر ضعیفی هست و از ضعفش هست که گریه می کنه، نه اصلا اینجوری نیست. اتفاقا دختر محکم و خودساخته ای هست.

این جناب تراور خان رفتارش زمین تا آسمون بین دختر ها و پسرها متفاوت هست. به دخترهای شرکت تا جایی که می تونه زور می گه و با فشار وادارشون می کنه که اضافه کار بیاستند – در ضمن اینکه اینو بدونید که اضافه کار بدون حقوق هست. در صورتی که کوچکترین اشتباهی توی کاراشون بکنند مجبورشون می کنه که از وقت آزاد خودشون و در واقع ساعات بعد از کارشون، آخر هفته هاشون استفاده کنند و اشتباهشون رو جبران کنند. اگر که کسی مریض بشه و نیاد، یه جورایی وادارشون می کنه که آخر هفته جبران کنند و یا اینکه همون روز از خونه کارشون رو انجام بدن. در واقع یه جورایی برده داری کامل. اونقدر اینکار رو با بیرحمی انجام میده که من همیشه به آدم بودنش شک می کنم. حالا همین آقا وقتی که پای حرفاش بشینی فکر می کنی که بچه پیغمبره و فقط از روی خیر خواهی داره حقوق کارمنداش رو میده. اونقدر با زبون بازی و نایس بازی حرف میزنه که خود ما که داریم اینجا کار می کنیم گاهی اوقات گول می خوریم.

بارها و بارها اشک دخترها رو درآورده.

همین جناب آقای تراور در برابر آقایون یه موجود دیگه میشه. مردای شرکت ما هر کاری که دلشون بخواد میتونند بکنند. می تونند هفته ای دوسه روز مریض بشند، بودن اینکه مجبور به جبران باشند. می تونند دیر بیان، زود برن، کاراشون رو درست انجام ندند و باز هم وقتی که تراور میبینتشون بهشون گود جاب بگه.

نمی دونم شاید این چیزایی که میگم فقط توی محیط شرکت ما باشه ولی تا اونجایی که یادم میاد توی تیم هورتن هم که کار می کردم رفتار مدیرمون همین جوری بود. با وجودی که خودش یه زن بود ولی دهن دخترا رو سرویس می کرد و به مردا که میرسید مثل موش میشد.

شاید به نظرتون برسه که دارم فقط و فقط براساس یه مورد تجربه ای که داشتم در مورد یه جامعه حکم میدم. اولش که گفتم این بر اساس تجربه شخصی خودمه و از اون گذشته، از اونجایی که میبینم که خانم های شرکت ما که همه کانادایی هستند کاملا مطیعانه به این سیستم غلط تن میدن، به این نتیجه میرسم که خیلی هم بیراه فکر نمی کنم.

خوشحال میشم که کانادایی های دیگه از تجربه های خودشون برام بگن. شاید اونجوری بهتر بشه قضاوت کرد.

Labels: ,

22 Comments:

  • At 12/02/2008 12:08:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    پيمانه جون با وجود اينكه از كانادايي ها نظر خواسته بودي ولي من بخودم اجازه ميدم حسم رو در اين مورد بگم. بنظر من در تمام دنيا آدم هايي مثل ريچل هستن كه به هر دليلي اجازه ميدن كسي ازشون سوء استفاده كنه و اصلا" هم مهم نيست كه چه نقاب قدرتمندي به صورت دارن و آدمهايي مثل تراور كه به هر دليلي از ديگران سوء استفاده ميكنن. من توي همين ايران زناني رو ديدم از صد تا مرد قوي تر و ايستاده تر و بالعكس زناني كه اونقدر بخاطر مسائل احساسي ضعيفن كه ...بنظر من عزت نفس انسانها خيلي ربط به زن و مرديشون نداره. فقط فرق ايران با كانادا توي همون چند خط اول نوشته ات خلاصه ميشه اونم وجود قانونه. وگرنه آدما ميتونن عينا" مثل هم باشن. البته ميتونن نه اينكه حتما". ببخشيد پريدم وسط

     
  • At 12/02/2008 12:13:00 PM , Blogger تولدی دیگر said...

    عزیز دلم به طور کلی درست می گی. ولی چیزی رو که در نظر نگرفتی اینه که این موضوع به ریچل خلاصه نمیشه و همه زنهای شرکت رو در برمیگیره و فکر نکنم بشه گفت که همه زنهای توی شرکت آدمهای ضعیفی هستند. اختصاصا دختر کانادایی ها آدمهای بسیار پر توقع و کم صبری هستند.
    ولی همونطور که گفتم صحبتت به طور عمومی صحیح هست.

     
  • At 12/02/2008 09:43:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    پیمانه جون این چیزی که میگی اینجا هم هست..خودت میدونی دیگه. من ریشه اش رو تو خود زنها میبینم.دیروز داشتم با یکی از دوستام که تازگی ازدواج کرده حرف میزدم. این دختر به خاطر شخصیت مستقلش معروف بود و خیلی اهمیت به اطرافش نمیداد و تا حدودی خودخواه و تند بود. خلاصه دیروز شاکی بود و میگفت نمیدونم بعد از ازدواج چی به سرم اومده.یه جورایی شدم منشی کوروش! نگران تمام کاراش هستم.از حموم رفتنش که حوله برده یا نه تا تمام قرارهای کاریش بدون اینکه اون مجبورم کنه این اتفاق به صورت اتوماتیک افتاده. حرفا و نظراتش برام ارجحه و نمیتونم بگم به خاطر عشقه!
    من شخصا خودم هم اینو تجربه کردم. این مثل یک شخصیت نهفته زنانه اس که در کنار یه مرد رو میشه.شخصیت کاریمون هم دست کمی از این قضیه نداره.برای گرفتن تایید نه نمیگیم. نیازمون به دیده شدن و تایید شدن در نگاههای مردانه-منظورم جذب جنس مخالف به اون معنی نیست- چنان از دور داد میزنه که عموما اجازه دارن خواسته هاشون رو اعلام کنن تا ما انجام بدیم. چیزی که در روانشناسی بهش میگن "مهرطلبی" در زنها خیلی شایع هست.البته طبق معمول استثنا هم وجود داره.

     
  • At 12/03/2008 06:13:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    حرفت رو قبول دارم و اینکه نوشتی کاملا بر اساس تجربه شخصی بوده.چون اگه قرار بود من یه همچین پستی مینوشتم شاید بر عکس نظر شما بود، چون تو شرکت ما با اینکه مدیر عاملش آقا هست و اونم اتفاقا با همکاری خانومش و خواهرش شرکت رو تاسیس کردن.که البته چند سالیه که خانومش دیگه تو شرکت کار نمیکنه و من فقط تو کریسمس پارتی و مهمونیها میبینمش اما رییس ما خیلی به خانوما احترام میذاره و من تفاوتی هم تو رفتارش بین خانوما و آقایون ندیدم.البته چرا دیدم یعنی سر آقایون داد میکشه ولی سر خانومها نه.البته داد کشیدنش هم سر اوناییه که خیلی باهاشون صمیمی هست.خلاصه اینکه من از کانادا اگه بخوام بگم فقط شرکت خودمون و رییس خودمون رو میتونم مثال بزنم.البته قبلا یه شرکت دیگه کار میکردم که اونجا جمعیت کل شرکت 8 نفر بود رییس ما هم یه یهودی خسیس بود با اخلاق های خاص خودش و خانوم و آقا فرقی نداشت همه با هم خر آقا بودیم :)

     
  • At 12/03/2008 06:22:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    اين موضوع در شرکت خودمون
    بنظرم نيومده. رييس شرکت ما آقاست و
    خانمش هم همه کاره ی شرکت. همه ميدونن که مری تصميم گيرنده ی اصلی است و هر کس کاری داره ميدونه ه از طريق مری انجام ميشه و تا تاييد او نباشه کارها پيش نميره.
    البته مری چهره ی محبوبی نيست ولی فدرتمنده.
    کسی رو تحويل نميگيره چه زن و چه مرد.
    مری و ديويد البته آدمهای حوونی نيستن و هر دوشون بچه های بزرگ دارن. ولی با هم
    common in law
    هستند و از زن و شوهران قبليشون جدا نشدند.
    احتمالا به همان دلايل مالی بعد از طلاق
    در شرکت ما شايد بدليل وجود مری، زنها پستهای مديريت بيشتری دارن.
    الان دوتا مدير ديگه مون هم خانم هستن.
    مدير پشتيبانی خانمه و دختر جوانی هم هست.يک مدير قوی ولی منطقی و مهربان. همه بهش احترام ميگذارن و حرفش رو ميخونن.
    نمام کسانی که زير دستش کار ميکنن آقا هستن.

    *****
    در اينکه دنيا، دنيايی بوده که مردها جلو بوده اند و زنها در پشت صحنه، البته درش حرفی نيست.ه
    دنيا در همه جا با سرعتهای متفاوت در حال تغييره.ه
    خواه نا خواه اون زمينه ی قبلی که ساليان دراز بوده، سالها هم طول ميکشه تا کمرنگ بشه.

     
  • At 12/03/2008 07:08:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    به سمیرا
    سمیرا جان تو هم مثل دریا برداشت کردی. مهر طلبی رو که میگی قبول دارم ولی موضوع شرکت ما اصلا این نیست. شاید بین زنهای شرکت یکی دو نفری باشند که این مشکل رو داشته باشند ولی بقیه و اختصاصا ریچل اینجوری نیستند. موضوع نحوه برخورد تراور هست.
    به لاله
    آره لاله جان شاید فقط توی شرکت ما این مورد باشه و البته بگم که با وجودی که شاید یه کم عجیب به نظر برسه ولی ریچل هم زن بسیار قوی هست و مدیر خیلی خوبی هست. با هیچ کس دیگه هم توی برخورد مشکلی نداره یعنی در واقع خیلی راحت حرفش رو به آقایون دیگه شرکت میزنه و ازشون کار می خواد.
    به پریسا
    می دونی شاید خیلی موضوع رو خوب توضیح ندادم یعنی در واقع اگه بخوام کامل شرایط رو بگم شاید پستم باید به کتاب تبدیل میشد. واقعیت اینه که همونطور که واسه لاله هم گفتم این ریچل هم یه جورایی همه کاره شرکت هست و خیلی تصمیم گیری ها با اونه ولی با این وجود یه وقتایی تراور باهاش اونجوری رفتار می کنه. در واقع اضافه کردن موضوع ریچل باعث سردرگم کردن خواننده ها شد. چون اولین چیزی که به نظر همه میرسه اینه که روابط همسری مطرح هست.

    در مجموع اینکه با یه مورد من، پریسا و لاله نمیشه قضاوت کلی کرد. ولی چیزی که برام جالب بود دیدن این چیزها در اینجا بود.
    شاید یه تحقیق بهتر کردم و یه پست دیگه نوشتم.

     
  • At 12/03/2008 07:26:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    This comment has been removed by a blog administrator.

     
  • At 12/03/2008 07:41:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    لطفا اگه پستی می گذارید با نام و نشان بگذارید. چون در غیر اینصورت متاسفانه مجبورم که پاکش کنم

     
  • At 12/03/2008 08:20:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    جيزی که برام جالب بود اطنه که هم در شرکت ما،هم پيمانه و هم لاله
    مديريت خانوادگيه.
    اينهم موضوع قابل بحثيه که چرا اي«جا مردم اينقدر با زن و بچه شون کار ميکنن.

     
  • At 12/03/2008 09:23:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    یه توضیح به همه اونهایی که این پست من یه کم به نظرشون عجیب میاد.
    اینجا خونه منه. هدف من از این وبلاگ داشتن یه جاییه که بتونم حرفام واحساساتم رو بیان کنم. مثل بعضی از وبلاگ نویس های دیگه به دنبال یه سری مخاطب خاص ویا نوشتن چیزای خوشکل نیستم. فقط و فقط می خوام اون حس و فکری رو که داره توی دلم سنگنی می کنه، خالی کنم. در ضمن اینکه اینجا دوستای خوب و عزیزی پیدا کرده ام که برام خیلی باارزش هستندو به داشتنشون افتخار می کنم.
    با این وجود در حال حاضر یه زن حامله به شدت عصبانی هستم. نپرسید چرا. خودمم نمی دونم چرا این روزا اینقدر عصبی و ناراحتم. بنابراین شاید مطالبم خیلی منطقی به نظر نیاد و یا پریشون و چپ وچوله به چشم بیاد ولی همینه که هست. اگه بخوام تو خونه خودم هم فقط و فقط ظاهر سازی کنم و نگران فکر دیگران باشم که باید برم بمیرم.
    به تو هستم، اونی که بینام و نشان کامنت می گذاری و فقط و فقط منتظری که ببینی کی و چطوری می تونی با ظاهر کامنت های روشنفکرانه و قشنگ بی احترامی و توهین کنی. تا حالا هیچ جوابی بهت نداده بودم. یه روز خودت قهر می کنی، دوباره طاقت نمیاری وبرمی گردی. اسمت رو عوض می کنی. با اسم بابک میای و یا اینکه یه روز می گی که از نمی دونم کجا هستی. ببین مشکلت چیه؟ با من مشکل داری و یا اینکه کلا مشکل داری؟ من در حال حاضر اونقدر به سرم هست که تاب اضافه گویی کسی رو ندارم.
    بنابراین بازم کامنت نامربوط و غیر محترمانه بگذاری پاک می کنم.
    می دونم که مرد هستی. از نوع نوشته ات مشخصه. بنابراین مرد باش و بگو مشکلت چیه.

     
  • At 12/03/2008 12:06:00 PM , Blogger Afrooz said...

    من توی کانادا فقط در یک شرکت استخدام بوده ام ( بمدت تقریبا 4 سال). درنتیجه تجربه ای که دارم فقط در مورد یک شرکته. این شرکت یک شرکت نان پرافیت (عام المنفعه؟) هست و بسیار کوچک. 9 کارمند که 2تا مرد هستند و بقیه خانم از جمله رئیس که صاحب شرکت هم نیست مثل ماها کارمند محسوب میشه. اینجا هیچ کس (واقعا هیچ کس) به کس دیگر برتری ندارد. آن آقایی که 50 سالشه و کانادایی الاصله به اندازه من مورد احترامه. این از اصول اجتماعی. و اما در مورد بقیه موارد که پیمانه عزیز اشاره کرده بود. بازهم هیچ مردی به هیچ زنی و هیچ زنی به هیچ مردی برتری ندارد. اگر قراره که کار گروهی انجام بشه, همه باید درش شرکت کنند. اگر هم کار به اضافه کاری بکشه, بعدا به همون اندازه از کار روزمره کم میشه. زن و مرد هم نداره. به هیچ مرد یا زنی هم آوانسی داده نمیشه. تنها کسانی که زیر ذره بین هستند و رفت و امدشان چک میشه کسانی هستند که به تازگی استخدام شدند و توی اون سه ماهه اول مجبورن کمی دست به راه پا به راه حرکت کنند. اگر رئیس از دست کسی ناراحته و باهاش درگیری پیدا میکنه بعدا جلوی همه ازش معذرت میخواد و از دلش در میاره. البته نه این که کشته مرده ماها باشه! نه! بخاطر ترس از مسائل دیگر است. میدونه که اگر کسی ازش شکایتی بکنه, سابقش به گند کشیده میشه. حتی اگر تبرئه بشه, داشتن یک پرونده براش کلی گران تمام میشه. از جاهای دیگر خبری ندارم. ولی همونطور که بقیه هم گفتند این مسائل مربوط میشه به منش هرکس و پذیرش دیگران. اگر من قبول کنم که یک بار سرم داد کشیده بشه و عکس العملی نشان ندم, معلومه دیگه چی میشه. نمیدونم برنامه دکتر فیل رو میبیند یا نه؟ یک روانشناسه که مثل بقیه روانشناس ها توی تلویزیون برنامه داره. یکی از جمله هایی که گفته و من ازش خوشم میاد اینه: شما به بقیه یاد میدید که چطور باهاتون رفتار کنن!

     
  • At 12/03/2008 12:10:00 PM , Blogger Afrooz said...

    کی بوده که اینقدر خونت رو به جوش آورده؟ کی گفته که حرفات عجیب و غریبه؟ هرچه میخواهد دل تنگت بگو!!! ماهم اگر موافق بودیم که به به چه چه میکنیم, اگر هم نه که نظر مخالفمون رو میذاریم! تو این مدتی که من داشتم نظرمو مینوشتم یک دفعه چی شد؟

     
  • At 12/03/2008 12:12:00 PM , Blogger تولدی دیگر said...

    افروز جان همونطور که قبلا هم گفتم این مسئله به خانم های شرکت برنمی گرده. قبلا هم توضیح دادم که خانم های اینجا عموما خانم های محکم و قوی هستند و به اندازه خودشون هم - حتی گاهی بیش از اندازه خودشون - با رئیس مقابله می کنند.

     
  • At 12/03/2008 12:16:00 PM , Blogger تولدی دیگر said...

    ببینم افروز کامنت گذاشتن تو سه ساعت طول کشیده؟ آخه بین اون کامنت من تا کامنت تو سه ساعت فاصله است

     
  • At 12/03/2008 12:24:00 PM , Blogger Afrooz said...

    نمیدونم مال من چقدر طول کشید. همینقدر میدونم که آخرین کامنتی که من خوندم کامنت روز به روز بود. بعد که کامنت خودم رو پست کردم یک دفعه دیدم که پیمانه خانم چه آشوبی به پا کرده. راستش ترسیدم. گفتم مبادا با من هستی!!!!

     
  • At 12/03/2008 12:25:00 PM , Blogger تولدی دیگر said...

    نه بابا ساعتش رو نگاه کن مال 9:30 صبحه

     
  • At 12/03/2008 12:34:00 PM , Blogger Afrooz said...

    آخه ساعتش ایراد داره! من یه نیم ساعت پیش کامنت گذاشتم, این نشون میده 12:30. حالا تو چرا امروز به همه گیر دادی؟ یه ذره کوتاه بیا بابا! از اون روزهایی که باید برم و فردا بیام؟

     
  • At 12/03/2008 12:40:00 PM , Blogger تولدی دیگر said...

    هاها آره بدجوریه و مشکل اینه که معلوم نیست که فردا بیای هم حالم بهتر باشه. فعلا که چند روزی هست اینجوری هستم. اینجوری هم که از ظاهر امر معلومه این اخلاق خوشم حالا حالاها مهمونمه

     
  • At 12/03/2008 12:41:00 PM , Blogger Afrooz said...

    Hakoonoo Mattatta! The motto from the Lion King movie!

     
  • At 12/03/2008 01:03:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    به نظر من مردسالاری چیزیه که مدتهای طولانی همه جای دنیا بوده و کانادایی و اروپایی و ایرانی نداره . دیشب یه سریالی میداد اسمش یادم نیست ولی آقاهه کلی از اینکه خواهرزنش درآمد بیشتری داره عصبانی بود و سر همین موضوع بداخلاق شده بود. ولی این طرز فکر و نگرش کم کم به مرور زمان عوض شده و همچنان هم در حال تغییره . بعضی ها حتی توی ایران خودمون هم خیلی نسبت به این قضیه دید بازی دارند و بعضی ها حتی توی همین کانادا مثل رئیس تو هستن .

    حالت هم امیدوارم که بزودی بهتر شه و پسر گلت هم با نی نی جدیدتون براحتی کنار بیاد . :)

     
  • At 12/03/2008 09:35:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    مي دوني به نظر من موضوع اصلا ترس از شخص نيست بلكه ترس از دست دادن موقعيته.ما زنا ذاتا محتاط تر از مردايم حالا بعضي ها اسم اينو مي ذارن ترس ولي به نظر من اين يه نوع نگراني از بروز موقعيتهاي پيش بيني نشدس.خيليامون قدرت اينو نداريم كه اگه فرضا تو محيط كار بهمون توهين شد يا مديرمون يه غلطي كرد راحت برگرديم و جوابش رو بديم و بعد از اينكه سوسكش كرديم بزنيم بياييم بيرون.تو موردي كه تو مثال زدي(ريچل)به نظر من عشقش نسبت به دوستش اونقدر زياده كه به يه نقطه ضعف براش تبديل شده.من نمي گم عشق بده نه خيليم خوبه ولي همه چي در حد تعادل.
    يه چيزايي هست كه تقريبا همه جاي دنيا هست با دوزهاي متفاوت.ما از همون بچگي حتي تو خاله بازيهامون هم پذيرفتيم كه اگه يه پسر هم وارد بازي شد اون بشه مرد و نظراتش ارجح باشه.ولي در كل نوع برخورد آدمها باهم بيشتر به شخصيت خودشون بستگي داره به عقيده من.
    اميدوارم حالت زودي خوب شه.منم اين احساس رو تجربه كردم.گاهي اونقد عصباني و ناراحت مي شدم كه مي زدم زير گريه.

     
  • At 12/04/2008 08:13:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    دینگ دینگ.ایمیل داری خانوم :)

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home