تولدی دیگر

Tuesday, November 11, 2008

روز یادبود

امروز Remembrance Day و یا روز یادبود هست. روزی که مردم به یاد شهداشون و به احترام اونها ساعت 11 روز 11 ام ماه 11 ام سال به مدت یک دقیقه سکوت می کنند. از روزها قبل گلهای مصنوعی شقایق رو به لباسشون وصل می کنند تا نشانی از کشته شده های گمنام جنگ داشته باشند.

این رسم درواقع در ابتدا به رسم یادبود کشته شده های جنگ جهانی اول که در روز 11 ام نوامبر سال 1918 به پایان رسید، ایجاد شد ولی به مرور به سمبلی برای همه شهیدان بخصوص شهیدان گمنام تبدیل شد. برام خیلی جالبه وقتی که میبینم که مردم با چه احترامی شقایق ها رو به سینه میزنند و از شهیداشون با چه افتخاری یاد می کنند.

یادم میاد که وقتی که دبیرستانی بودم و توی شورو حال کنکور بودم چقدر از اینکه خانواده شهدا، اسرا و یا جانبازا سهمیه داشتند ناراحت بودم و همیشه به عنوان یه نکته تاریک توی دل وذهنم بود. بعد ها که بزرگتر شدم واقع بینانه تر قضایا رو نگاه کردم. همچنین از اونجایی که عزیزترین دوستم فرزند جانبازی بود که توی جنگ زانوشو از دست داده بود و به بیماری دیابت مبتلا شده بود و از نزدیک مشکلات زندگیشونو میدیدم. کم کم دیدم و فهمیدم که چرا باید چیزی مثل سهمیه شهید و یا جانباز بوجود بیاد. زندگی فرزندی که پدرش رو توی جنگ از دست داده هیچ وقت مثل منی که خدا سایه پدرم رو انشاءالله صد سال دیگه هم بالای سرم نگه داره نخواهد بود. کمبود اون پدر همیشه همراه اون خواهد بود و اون پدر برای حفظ جان و مال یکی مثل من به جنگ رفته. اون پدری که بخشی از جانشو توی این راه فدا کرده برای همه عمر زندگی فرزندان و همسرش رو دستخوش مشکلات کرده. پدر این دوست عزیز من سالهاست که درگیر بیماری هست و این درگیری جدای از مشکلاتی که برای خودش داره، همه خانواده رو تحت الشعاع قرار داده. این مشکلات به راحتی می تونه هر بچه ای رو از درس خوندن عقب بندازه. تا من و دیگرانی که در رفاه و آرامش کامل به درس و مدرسه میپردازیم.

چیزی مثل سهمیه های اختصاصی، حقوق های بالاتر و یا هر امکانات دیگه ای که باشه، حداقل کاری هست که ما میتونیم به پاس از خودگذشتگی اونها در اختیارشون قرار بدیم. چیزی که خیلی برام جالبه اینه که تا اون جایی که این حافظه نیم سوز من اجازه میده میبینم که حتی خود اون دوستم هم با ما همزبون میشد ( عزیزم اگه اشتباه می کنم منو تصحیح کن).

دلم درد گرفته. از اولی که این نوشته رو شروع کردم یه غم سنگین به دلم نشسته. دلم میسوزه که عملکرد نابجای دولتمردا، ناسپاسی ذاتی ما مردم ایران در کنار تبلیغات نامردانه غربی ها اینقدر ما رو از واقعیات دور کرده. به جای اینکه با احترام از شهیدها یاد کنیم به اونها و خانواده هاشون بی احترامی می کنیم. اونها رو دشمن خودمون میدونیم.

میدونم که خیلی حق کشی ها توی این جنگ شد. می دونم که خیلی ها به نان ونوایی رسیدند. همه چیزهای منفی دیگه رو هم میدونم. خیلی ها سرباز بودند با زور رفتند.............

ولی چیزی که هست اینه که همه این نکات منفی همه جای دیگه هم هست. اینم بخشی از فرهنگ ماست. ولی نباید بگذاریم که همه خوبی ها، ایثارها و فداکاری ها به خاطر آدم های فرصت طلبی که همیشه و همه جا هستند، هیچ و بیمعنی بشه. حیف نیست که فرصت طلب ها باعث بشن که ما نتونیم به افتخاراتمون افتخار کنیم؟

Labels: ,

26 Comments:

  • At 11/11/2008 08:15:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    جالبه منهم تقريبا يکساعت پيش ايميل منشی شرکت رو در مورد يک دقيقه سکوت در ساعت 11 گرفتم و تقريبا همين فکر های تورو کردم.
    اما ميدونی باز هم اون حرف هميشگی که مقايسه و نتيجه گيری بين کانادا و ايران، کاری بی نتيجه است.ه
    در کانادا، مردم دولت رو بخشی از خودشون ميدونن، حتی اگر باهاش مخالف باشن. در اينجا کانادايي ها از دولتشون جدا نيستن و از تصميماتش. اگر هم دعواشون با دولت ميشه مثل دعوای خانوادگيه که بفول معروف فاميل گوشت هم رو بخورن، استخوون همديگه رو دور نمی اندازن.ه
    توی اون يک روزی که برای انتخابات کار کردم چيزی که خيلی برام جالب بود، همين احساس اشتراک مردم در اين ماجرا بود.ه
    اما در ايران، هميشه دولت در برابر مردم بوده. منکه در هر دو دوره ای که تجربه کردم هم زمان شاه که تا کلاس چهارم بودم و هم بعدش، حکومت از مردم جدا بود. ه
    من تمام دوران دبستان رو ميرفتم در حاليکه ميترسيدم چون ما در خونه عکسهای دکتر مصدق رو داشتيم و بابا همش به شاه بد و بيراه ميگفت و مامانم مرتب به من يادآوری ميکرد که مبادا در مدرسه چيزی از حرفهای بابا بزنی يا بگی که ما عکسهای دکتر مصدق رو در خونه داريم. فکر کن. حالا من چطور ميتونستم خودم رو بخشی از اون
    سيسنم ببينم. بعد از انقلاب هم که ديگه داستانيه برای خودش. از موضوع پرت شدم. ميخواستم بگم که
    در ايران هر چيزی که يکجوری به دولت مربوط ميشه، يک ضربدر نه روش ميخوره.ه
    حتی اگر دادن امتياز به خانواده ی دردمند شهيد باشه. من خودم در آشنايان، خانواده ی رو ميشناختم که پدرشون در زمان انفلاب مجروح شد و بعد هم البته دست اندرکار دولتی شد. هر سه فرزندش در رشته های پزشکی و مهندسی قبول شدن، در حاليکه از نظر رقابت درسی ليافتش رو نداشتن و من نميتستونم بفهمم اگر پدر او در انقلاب مجروخ شده، چرا اونها بايد با سهميه ی جانباز برن دانشگاه و جای دوست منو که مهندس بهتری از او ميشد بگيرن.ه
    من اين ناسپاسی رو که تو ميکی، تاييدش نميکنم ولی درکش ميکنم.ه
    خيلی پيچيده است. عجيب هم نيست. کشوری که قرنها، جنگ و استبداد و ظلم و بيعدالتی رو تجربه کرده،ه
    مردمش چنين آشفته و کلاف سر درگم باشن. اونها کجا و کانادايی ها که آب تو دلشون تکون نخورده و در جنگ جهانی دوم چند تا گشته داده ان و هميشه بعنوان بزرگترين وافعه دنيا در موردش حرف ميزنن.

     
  • At 11/11/2008 08:23:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    پریسا جون مطلبم رو خیلی خوب متوجه نشدی ویا اینکه من نتونستم خیلی خوب توضیح بدم. همه فکرایی که تو میکردی منم می کردم. اینو همیشه می گم که اشکال از حکومت ما هست که ما خودمون رو ازش جدا میدونیم ولی اشکال از ما هم هست که دیگه همه چیز رو زیر سوال میبریم. ای کاش یاد بگیریم که ما هم موثر هستیم و اینحوری نیست که ما فقط بازیچه ای هستیم توی دست حکومت استبدادی. ما هم می تونیم نقش داشته باشیم.
    اگه توی مطلبم اینجوری به نظر رسیده که دارم کانادا رو با ایران مقایسه میکنم اینجاتصحیح می کنم که من اصلا قصد مقایسه ندارم علت اینکه از روز یادبود اینجا اسم بردم هم این بود که برام یاد آور شهدای ما بود فقط همین.

     
  • At 11/11/2008 08:51:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    چه بخواهيم چه نخواهيم ما بطور دايم اينجا و آنجا رو با هم مقايسه ميکنيم. بنظر من اين اجتناب ناپذيره. تو هم از مراسم امروز به فکر شهدای ايران و خانواده هاشون افتادی.
    ###
    مطلبت رو هم همونطور که گفتی با يادآوری شهدای ايران شروع کردی ولی در انتها به اين رسيدی که در ما همه چيز رو با هم فاطی ميکنيم.
    و اينهم بنظر من درسته ولی شايد دليلش اينه که واقعا هم چيزهای زيادی هستند و اگر به هر دليلی در يک زمان به يکی توجه ميکنيم ، بقيه هنوز هستند.
    مسايل گشور ما پيچيده هستند. ماهم پيچيده شديم.
    کاناداي ها مردمان ساده ای هستند و مسايلشون هم ساده است.
    ###
    مطمينم که ميدونی قصد انتفاد ندارم و فقط نظرم رو ميگم.

     
  • At 11/11/2008 08:58:00 AM , Blogger Afrooz said...

    ببینم سکوتشون 2 دقیقه نبود؟ توی رادیو و توی شرکت ما 2 دقیقه اعلام شد. شما چرا 1 دقیقه شو دزدیدید؟ عصبانی نشید که چرا از اون همه مطلب مفید چسبیدم به این جزئیات. خواستم که یک کم از حال و هوای مرده ها بیایید بیرون و به زندگی قشنگ خودمون فکر کنید. البته با نظر خانم تولدی دیگر هم مخالفم که میگه مردم خانواده شهدا و جانبازها رو فراموش کردن. این مردم نیستن که فراموششون کردن بلکه این دولت است که حالا که خرش از پل گذشته اونهارو فراموش کرده و تمامی امکانات اونهارو از جمله دوا و درمونشون را قطع کرده. اگرنه مردم همچنان همان احترام قبلی رو براشون دارن.

     
  • At 11/11/2008 09:10:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    اتفاقا دوست دارم همه نظرشون رو درمورد این پست بگن. لطفا مثل همیشه فقط خواننده نباشید و نظراتتون رو بگید. شنیدن نظرات موافق و مخالف توی مسائل اینچنینی می تونه خیلی سازنده باشه.
    به پریسا: من با حرفای تو هیچ مخالفتی ندارم( به جز بخش مقایسه نکردنش، چون خودم میدونم که واقعا مقایسه نکردم) ولی چیزی که میگم اینه که بابا ما هم نقش داریم. اینجوری نیست که فقط و فقط دولت هست که داره همه کارا رو می کنه. تا کی قرار هست که بشینیم و کاسه چه کنم به دست بگیریم؟ تازه اگه زمانی هم به فکر کاری بیافتیم فقط برکناری حکومت باشه. بازم خوبه که تو یادته که توی رژیم شاه هم اینجوری بوده. من میگم از خودمون شروع کنیم و سعی کنیم تغیراتتی هرچند کوچیک به وجودبیاریم. حتی اگه این تغییر یه سپاسگذاری ساده باشه. پریسا ببین این دقیقا همون نکته حساس قضیه است. تویی که همیشه دنبال تغیرات خوب هستی، تویی که همیشه از زیبایی ها می نویسی، چرا الان من از قدرشناسی در برابر آدمهایی که جونشون رو در راه ما دادن حرف میزنم سریع پای حکومت رو وسط میکشی. من دارم از پیمانه میگم، از پریسا میگم، از باربد و موشی فردا میگم. این چه ربطی به دولت داره. من میگم این دلت کوفتی هستش و متاسفانه کاریش هم نمیشه کرد ولی منکه می تونم خودمو عوض کنم. چرا همیشه عادت داریم که مسئولیت رو گردن یکی دیگه بندازیم و خودمون راحت بشینیم و لبخند بزنیم.
    به افروز:
    حالا از کجا معلوم که من و پریسا و شرکتامون کم کاری کردیم. از کجا معلوم که شما زیادی احترام نگذاشتید :)
    در ضمن افروز جان قربونت برم این دولت مسخره رو ول کن من کجای حرفم از دولت حرف زدم که همه فقط همین یه بخش رو چسبیدید.
    تا اونجایی که من یادم میاد هیچ وقت احترامی از مردم به شهیدا و جانبازا ندیدم و هر چی بود فحش و ناسزا بود.

     
  • At 11/11/2008 09:49:00 AM , Blogger Afrooz said...

    به قول اون ترکه: آقای دکتر شما امروز یه ذره عصبانی هستید. من فردا برمیگردم. خارج از شوخی, تو امروز یه چیزیت میشه. خیلی عصبانی هستی و این عصبانیت از تمام جملات و کلماتت مشخصه. هورمونهای حاملگی زیادی در حال کار کردن هستند و تو داری مغرضانه (دیکته اش درسته؟ انگلیسی که یاد نگرفتیم هیچی, فارسی هم یادمون رفته) تصمیم میگیری. اول این که من هیچ وقت ندیدم که کسی به شهدا بی احترامی کنه. اگر هم بی احترامی بوده, وقتی پیش اومده که خانواده شهدایی که حزب اللهی بودن, خواستن با بهانه قراردادن خون شهیدشون توی کارهای بقیه دخالت کنن و به اصطلاح بقیه رو به راه راست و جمهوری اسلامی هدایت کنن و بگن به خاطر شهدا باید حتما از حکومت دفاع کنیم! حالا باز نگو پای دولت رو وسط نکش. مطلب بعدی این که توی خود کانادا هم بعضی ها شروع کردن این روز رو تقبیح کردن. مخصوصا خانواده هایی که کسی رو در افغانستان از دست دادن. حرفشون هم اینه که حمایت از این روز به معنی حمایت از جنگ و تبعات اونه. البته در این حرف تو که تغییرات از ماها شروع میشه هیچ شکی نیست و من هم حرف تو رو قبول دارم. ولی این تغییرات یک دفعه پیش نمیاد و درضمن هرکسی حاضر به عوض شدن نیست. در هر حال بحث جالبی رو پیش کشیدی که خیلی هم مفصله.

     
  • At 11/11/2008 09:53:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    به خدا من اصلا عصبانی نیستم. ببخشید اگه ناخواسته تند نوشتم ولی بدون هیچ عصبانیتی بوده. ولی افروز یه چیز جالب بگم دخترک بدجوری امروز لگداش با روزهای دیگه فرق می کنه. هیچ وقت تاحالا اینقدر محکم لگد نزده بود. نمی دونم شایدم درونم عصبانی خودم خبر ندارم. بازم میگم ببخشید اگه عصبانی نوشتم :)

     
  • At 11/11/2008 09:58:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    خوب آخه وقتی ميگی ما، من به خودم نگاه ميکنم. من هيچوقت هيچ دشمنی با خانواده ی شهيد نداشتم و ندارم.
    همه ی دور و وری هامون هم نداشتن.
    پس ما، ميشه حامعه ی ما و در جامعه ی ايران اين مسايل وجود داره.
    وقتی مسیله ی اجتماعی ميشه،
    ديگه يک نفر حرف نميزنه و هزار و يک پارامتر از گذشته و حال و دولت و و فانون و غيره مياد وسط و نقش من، کمرنگ ميشه.

     
  • At 11/11/2008 10:01:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    ببین پریسا خودت توی کامنت اولت گفتی که هیچ وقت مسئله قبولی بچه های اون آشناتون توی کنکور واست حل نشده. تو دشمنی نداشتی ولی تلویحا با این کار هم موافق نبودی. در ضمن اینکه عزیزم من نقش آدمها کمرنگ میشه ولی از بین نمیره.

     
  • At 11/11/2008 10:14:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    من تلويحا مخالف نبودم. من صريحا مخالف بودم. اون روش کاملا اشتباه بود و يک ارزش گذاری نادرست بود. مثلا ميشه که برای بچه های خانواده ی شهيد، مدارس خاصی بگذارند تا اگر استعداد دارن، شانس شکوفايی بيشتری داشته باشه و به اين ترتيب شانس بيشتری برای ورود به دانشگاه را داشته باشند.
    ولی اينکه فقط به آنها سهميه بدهند تا شانس مثلا پزشک شدن را از کسی که تواناييش رو داره، بگيرن غلطه.
    ##
    اون فاميل ما هم، توی اتقلاب تير خورده بود در صورتش و جايش مونده بود
    و بچه هاش از سهميه استفاده کرده اند. اين بيعدالتی ها که همه از بالا ست، باعث ميشه که ذهن مردم کدر بشه.ه
    و با همه ی اينها من به خانواده شهيد و جانباز بعنوان يک تيتر دشمنی ندارم.
    ##
    موضوعات اجتماعی ما خيلی پيچيده تر از اين حرفهاست. ما هر کدوم ميتـونيم کارهای کوچکی بکنيم که حتما از هيچ بهتره وحتما نتايجی هم در حد خودشون دارن که بازم عاليه. ولی من فکر ميکنم اينها مسيوليت ماست که انجام ميديم و کوهی از کاه کندنه.
    ##
    ما سه تا الان داريم بيشتر بهم جواب ميديم. شايد بهتر باشه فرصتی بديم و در مورد حرفهايی که گفتيم وشنيديم
    کمی فکر کنيم

     
  • At 11/11/2008 10:42:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    شاید ظاهر کامنت ها کمی تند باشه ولی من به شخصه خیلی خوشحالم که این بحث رو پیش کشیدم و خیلی خوشحال ترم که لااقل پریسا و افروز بیتفاوت نموندن و نظراتشون رو گفتند.
    پریسا من کاملا می فهمم حرفت رو در مورد اینکه حق یه شخص با استعداد به کس دیگه داده شدن یعنی چی. اصلا هم قصدم دفاع و یا سرکوب بحث سهمیه نیست نمی دونم به قول خود تو خیلی فاکتورها توی این تصمیم گیری ها دخیل بود. اینی که اصلا کشوری که درحال جنگ بوده توان مالی ایجاد مدارسی خاص برای این بچه ها رو داشته و یا هر راه حل دیگه ای رو نمیشه به این راحتی تجزیه تحلیل کرد.
    راستش یه کمی بحث به بیراهه رفت. هرچند که مطالب مطرح شده به نظر من خیلی باارزش و خوب بود.
    می دونی یه جورایی انگار نمی تونم منظورم رو خوب بیان کنم چون هر دوی شما فکر می کنیدکه من دارم از حکومت دفاع می کنم. حرف من مقایسه دو حالت مختلف هست:
    من ایرانی 8 سال درگیر جنگ شدم. (هیچ وقت یادم نمیره که من تا سالها بعد از تمام شدن جنگ هر شب یه کابوس تکراری میدیم. خواب میدیدم که هلکوپتر های عراقی توی کوچه مون نشستند و عراقی ها دارن با اسلحه من و خانواده ام رو تعقیب می کنند و آخرش هم با کمک دکتر مشاور و قرص آرام بخش این کابوسها تمام شد)
    ما جنگ دیدیم، محرومیت کشیدیم، نداری و هزار ویک درد روحی و روانی رو تحمل کردیم. هنوز که هنوز هست اثر اون بدبختی ها از روح وروان ماهایی که توی اون دوران بودیم پاک نشده. همه اینها رو در نظر داشته باش و این دو حالت رو در نظر بگیر:
    1- بعد از تمام اون بدبختی ها حالا خودمون رو لوزر دو عالم هم بدونیم چرا که علاوه بر عراقی هایی که به کشورمون حمله کردند، فلان فرد فرصت طلب هم به نون و نوایی رسید. پس ما از اون جنگ به عنوان یه لکه ننگ یاد کنیم.
    2- همه اون بدبختی ها رو کشیدیم تا از کشورمون دفاع کنیم. تا خرمشهرمون دوباره مال خودمون باشه. افتخار کنیم که کشته دادیم تا از خاکمون دفاع کنیم.
    می دونی حرف من این هست که از شرایط موجود بهترین نتیجه رو ببریم. حرفم این هست که خسته شدم از بس که فقط و فقط غر زدم و غر شندیم از ایرانی بودنم. دلم می خواد منم به ایرانی بودنم افتخار کنم.
    سالهاست که من ایرانی دارم ایراد میگیرم. سالهاست که من ایرانی دارم مینالم. می خوام من، پیمانه، یه مدتی برعکسش رو امتحان کنم. از روش اول هیچ نتیجه ای نگرفتم حالا می خوام ببینیم اگه روشم رو عوض کنم چی میشه.دلم می خواد از این به بعد برای یه مدتی فقط به زیبایی هایی که دارم فکر کنم.
    یادمه قبلا هم یه نوشته تو همین زمینه ها داشتم و پریسا تو گفته بودی که این اعتراض ها برای کنترل حکومت های استبدادی هست. من می خوام با شاد بودنم و با دیدن نکات مثبت مشکلم رو حل کنم. من یه کاهم در برابر کوه جامعه ولی هیچ نیستم. وجوددارم و می خوام به اندازه وجودم موثر باشم.

     
  • At 11/11/2008 11:01:00 AM , Blogger Afrooz said...

    هیج کس تو رو متهم نکرد که داری از حکومت دفاع میکنی. همونطور که گفتم بحث جالبی رو هم پیش کشیدی. خیلی هم خوبه که به ایرانی بودنت افتخار کنی. ولی یه جوری افتخار کن که اون خانم کوچولو اذیت نشه و جفتک پرانی نکنه! برای ختم جلسه (یاد آخوندها که میگفتن صلوات بفرستین) یه چیز بامزه تعریف کنم. این رئیس ما هر وقت از یه کاری که من کردم خوشش میاد یا از یه خوراکی ایرانی که براش آوردم کیف میکنه, شروع میکنه به تعریف از من و بعد من بهش میگم:"خوب, میدونی حقیقت اینه که همه ما ایرانی ها تروریست نیستیم! آدم خوب هم تومون پیدا میشه. یه ذره کمتر به تبلیغات توجه کنید". خوش باشید و همونطور که خودت گفتی از زندگیت لذت ببر.
    بذار ما هم امروز به کارمون برسیم!!!!!!!

     
  • At 11/11/2008 11:02:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    زنده باد پيمانه ای که قدر خودش رو ميدونه.
    به ايران و ايرانی بودنش افتخار ميکنه
    به تک تک جوانانی که برای حقظ ايران در برابر دشمن کشته شدن افنخار ميکنه و هميشه هم با افتخار ياد ميکنه.
    پريسا هم طرفدار توست!ه

    به اميد روزهای بهتر
    :)

     
  • At 11/11/2008 11:58:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    دوست داشتم که این حرفا به یه جای خوب ختم بشه ولی یه جورایی احساس کردم که خسته شدید و فقط خواستید ختمش کنید. ممنون از دعاهای خوبتون.

     
  • At 11/11/2008 12:12:00 PM , Blogger Afrooz said...

    man ke khaste nashodam. chize digeyy be zehnam naresid ke begam.

     
  • At 11/11/2008 12:39:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    من بیشتر با نظر پیمانه موافق هستم،ما ایرانی ها بیشتر از اینکه سعی کنیم هر کدوم به سهم خود یه قدم مثبت، اول در راه پیشرفت خودمون و بعد درجهت پیشرفت جامعمون برداریم ، مدام در حال غر زدن، شکایت کردن از دیگرون هستیم از اطرافیانمون ، همکارامون شروع می شه تا به آخوند و دولت و ... برسه.آخه من همیشه برام سواله که مثلا یه راننده وقتی یه آخوند به عنوان یه مسافر مسیری رو بهش میگه در حالی که مسیرش هم می خوره، چرا نه تنها سوارش نمی کنه کلی هم دری وری بهش میگه.به نظر من اینا دیگه ربطی به مشکلات جامعه و دولت نداره بلکه مشکلات تربیتی و فرهنگی خودمونه.این دیگه ربطی به قبول یا عدم قبول این چیزها نداره .ولی چه جوریه که اگه یه دختره ناجور کنار خیابون ایستاده باشه همون راننده حاضره بدون این که حتی مسیری رو گفته باشه به زور سوارش کنه .می دونم همه اینها شاید عقاید شخصی باشه و درسته که زندگی هر کسی هم به خودش مربوطه ولی من نوعی اگه قبول دارم که شغلم اینه پس باید صرف اینکه از اون یکی بدم میاد یا از این یکی خوشم میاد شخصیت کاری خودمو زیر سوال نبرم.کافیه فقط یه کم در قبال کاری که هر کدوم به سهم خودمون انجام می دیم احساس مسیولیت داشته باشیم ولی مشکل اینه که به اینجا که می رسه همه می گیم:با یک گل بهار نمی شه.اینا همه مشکلاته به ظاهر کوچکی هست که اصلا نمی بینیمشون و همینه که این من نوعی اگر فرسنگها ها هم از این مملکت ، جامعه،دولت دور بشم بازم همون بی فرهنگی که هستم می مونم و به خیال خودم کلی رشد و ترقی کردم در حالی که حتی ساده ترین چیزها رو هم نمی دونم و از درکشون هم عاجز هستم و جالب اینجاست که در هر حال نظر خودم به دیگرون ارجحیت داره و حتی حاضر نیستم برای یه لحظه هم که شده به نظر دیگرون فکر کنم شاید درست باشه

     
  • At 11/11/2008 02:07:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    پيمانه جون
    نميدونم منظور از جای خوب چيه. اگر منظورت اينه که به يک نظر مشترک برسه، فکر ميکنم لزومی نداره که نظرمون مشترک باشه تا خوب باشه. همينکه نظراتمون رو ميگيم خودش خيلی خوبه.
    ##
    وقتی موضوعی کلی و بزرگ ميشه
    در حد يک حرف و جواب کامنتی به ته نميرسه.
    ##
    بنظر من در مورد مشکلات ايران نميشه به راحتی نظر داد. هر آدمی خودش به تنهايی نقشی داره که بايد مسيولش باشه. هر گروه هم نقشی داره و همينطور بيا بالاتر و بالاتر و دولت و حکومت در بسياری از جاها نقش داره. مخصوصا حکومتی که مثل حکومت قعلی ايران که با همه چيز کار داره و به هر موضوعی سرک ميکشه.
    حالا اگه برگرديم به همان موضوع اصلی که گفتی و شهدا و خانواده هاشون، يا مثلا همان آزادی خرمشهر. من خودم اونروز رو قشنگ يادمه. ما برای خريد سيسمونی خاله ام رفته بوديم بيرون. همه در خيابان از خوشجالی گريه ميکردند و چراغها ی ماشينها روشن بود. در همان تاکسی که بوديم مامان من داشت گريه ميکرد.
    در پاساژ خيلی از مغازه ها شيرينی ميدادند.
    پس نميشه به راحتی گفت ما مردم اينطور و اونطور.
    اون مردم به دفاعشون افتخار ميکردن.ه
    اما مردم ايران مردمی گرفتارند، بيمارند. منظورم نه ساکنين ايران همه ی ايرانيها من و تو
    و سالها سالها تلاش مستمر و آگاه شايد بتونه اين بيمار های تاريخی رو درمان کنه.ه
    اما خوب ما هم هر کدوم، به نوبه یخودمون ميتونيم نقش خيلی کوچکی داشته باشيم که برای فرد خودمون عاليه. همينکه بچه ی بهتری تربيت بشه، فرصتيه تا اين بچه در آينده، دامنه ی وسيعتری رو بهتر کنه و ريزه ريزه شرايط بهتر بشه.ه
    يک جاهايی بايد با ميکروسکوپ نگاه کرد و يک جاهايی با تلسکوپ
    وقتی اشکالات زياده به موفقيتها بايد با ميکروسکوپ نگاه کرد. و قدمهای کوچک هر نفر يک تلاش ميکروسکوپيه.ه
    پيمانه من از وقتی يادمه، يک تکه آشغال در خيابان نريخته ام حتی اگر آشغال از در و ديوار بالا ميرفته.ه
    هر وقت با دوستهام بيرون ميرفتيم، اسم من بود سطل آشغال چون بقيه ميخواستن آشفالهاشون رو دور بريزن و چون من نميگذاشتم، ازشون ميگرفتم و توی جيب و کيفم نگه ميداشتم.ه
    الان هم از اينکارم راضی هستم و خوشحال.ه
    با اين کار من البته شهر تهران تميز نشد، حتی يک کوچه هم تميز نشد.ه
    ميخوام بگم با کارهای کوچک، مشکلات بزرگ حل نميشن.
    ولی هر يک نقر هم که کار درست بکنه، يک هفتاد ميليونيم به سمت بهتری پيش رفتيم.
    که قطعا صفر نيست.ه
    همانطور که تو در مورد خستگيت از قر زدن به دولت و حکومت ميگی که منهم موافقم که کاری رو درست نميکنه، اعتراض و محکوم کردن مردم هم نميکنه. در همين کانادا هر دومون بارها از خود ايرانيها شنيده ايم که کاميونيتی ايرانی چقدر بده، همه سر هم کلاه ميگذارن، به هم کمک نميکنن و غيره. آيا واقعا اينطوره؟ تو ايرانی هستی من ايرانی هستم آيا ما سر کسی کلاه گذاشتيم، يا اگر تونستيم ار کمک به ديگری دريغ کرديم؟ نه. ولی باز ميشنويم که اينو ميگن. ما با همون شدتی که به دولت خنجر ميزنيم، به ملت هم ميزنيم.
    اينقدر حرف هست که الان ديگه نميدونم چی ميخواستم بگم و چی شد.ه
    در کامنت آخرم من خسته نشدم که از ادامه ولی فکر کردم که با چند تا چيزی که هر دو مون دوست داريم، در اين کيسه رو ببندم که ته نداره.ه
    در اين بلبشو، شايد فقط همون کرم شبتاب بودن و کمی دور و ور خودمون رو روشن کردن، بهترين کاريه که ميشه کرد.تا خودمون و اطرافيانمون کمی جلوتر راهمون رو ببينيم.ه

     
  • At 11/11/2008 08:00:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    وقتی با هر چیزی غلط و افراطی برخورد بشه جواب معکوس میده. یک یا دو دقیقه سکوت در کشوری که رتبه تک رقمی رفاه رو در دنیا داره کجا و تمام مدت عزاداری و رجز خونی اونهم در ایران کجا. دانشگاه رکن پیشرفت هر کشوره و شوخی بردار نیست که هر کسی بیاد پشت اون صندلی ها بشینه چون خودش یا خوانوادش در جنگ نقش داشتند اونهم در حالی که دانشگاه رفتن در ایران کوهی ایه که تقریبا تنها راه تامین آتیه جوان ایرانیه. احترام باید جور دیگه ای برگزار بشه. مثلا بلیط مجانی واسه تفریح گاهها و بیشتر چیزای مادی. وقتی حق مردم عادی رو بگیری و به اونها بدی مشخصا جواب برعکس میگیریم. از دوستان عزیز ساکن کانادا تقاضا دارم شرایط سخت ایران رو فراموش نکنند و به ایرانیها انگ غر زدن نزنند. این بیشتر شبیه به مثل دور گود نشستن میمونه!

     
  • At 11/11/2008 09:37:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    راستی من تمام این حرفها رو زدم که بگم در چنین شرایطی چطور میشه منطقی بود و توقع داشت مردم منطقی باشند و کا ری بکنن. مثلا به نظرتون میشه اعتراض کرد وچیزی رو تغییر داد ؟ منظورم از جمله اخرم این بود که نباید مردم را متهم به تنبلی کرد. چون تلاش برای بهبود اینجا بی فایدست این رو تاریخ سی ساله و آمار بالای مهاجرت میگه.

     
  • At 11/12/2008 05:52:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    nemidoonam chera ba vojoodikeh man too jang bozorg shodeh boodam vali ta vagti ke bozorgtar nashodam in ehsaso nesbat be shohada va khanevadashoon nadashtam.
    rastesh dideane filme"doel" mano ziroroo kard.hala shadidan ehsas mikonam kheili be shohada va khanevadashoon madyoon hastim,hatta yeki az doahaye zendegim ine ke hichvaght majboor nabasham shohar ya pesaramo be jebhe befrestam.
    bebakhshid farsi naneveshtam.computeram beham rikhteh.:)

     
  • At 11/12/2008 07:00:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    مرسی از همه دوستانی که نظرشون رو گفتن و ساکت نموندن. در هر حال چیزی که برای من روشن و واضح هست هیچ چیزی نمی تونه جای خالی پدر رو پر کنه. نه فقط برای شهیدها، اونهایی که سالها اسیر بودن و وقتی هم که برگشتند دیگه یه آدم معمولی نبودند. اونهایی که پایی رو ازدست دادن و برای همیشه توانایی های یه پدر معمولی رو از دست دادند. من به شخصه فکر می کنم که نمی تونم و در جایگاهی نیستم که به عنوان یه آدم معمولی بشینم و در مورد مرز امکاناتی که باید به این عزیزان داد تصمیم گیری کنم. من به عنوان یک انسان، تاکید میکنم یک انسان و نه ایرانی که چه ها و چه ها کشیده فکر می کنم که باید عادلانه تر از این حرفها در مورد اونها فکر کرد. خودمو جای اونها می گذارم که نبود پدر چه فشارهای روحی و روانی به من آورده و طبیعتا نمی تونم مثل یه آدم معمولی باخانواده ای که در کنارش هست و همه زیریک سقف هستند رقابت یکسانی برای قبولی در جایی که به قول سمیرا تعیین کننده ترین جایگاه رو برای جوانها داره داشته باشم.
    من در دانشگاه قبول نمیشم و این دامنه نابرابری و بی عدالتی برای همه عمر وسیعتر و وسیعتر میشه.
    سمیرای عزیزم:
    یکی از دلایلی که من خیلی عمیقتر این خانواده ها رو درک می کنم همین دوری از خانواده و خارج از ایران زندگی کردنم هست. میدونی اون روزهایی که یه جورایی بحث حمله آمریکا به ایران جدی تر بود چه حالی داشتم. همش فکر می کردم که من اینور دنیا نشستم واسه خودم خوش و خرم و خانواده من ممکنه هر آن بمب برروی سرشون بریزه. این همون حالی هست که این خانواده ها دارند. با این تفاوت که جون عزیزانشون هرلحظه با تیرو خمپاره تهدید میشه. نخواستم روضه خونی کنم، فقط خواستم بگم که به عنوان یک انسان فکر کنم کمی خشن داریم با این موضوع برخورد می کنیم.
    در هر حال الان دیگه سالها از اون موضوع گذشته و همه اون بچه ها بزرگ شدند. خدا کنه که هیچ وقت دیگه هیچ کشوری درگیر جنگ نشه.
    منم مثل هدا نمی تونم اصلا بپذیرم که اگر جنگ شد محمد و یا باربدم قرار باشه برن به جنگ، که همین خودش احترامم رو به این خانواده ها بیشتر می کنه.

     
  • At 11/12/2008 01:53:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    Midonam Khili direh ,
    Vali az Akharin Comment en Dastgiram shod keh Hata shoma ham keh Faryad va Hasrata barayeh Iran Sar dadid faghat be khanevadaton fekr kardid
    On moghe Yeh lahze hata yeh lahze ham barayeh Mamlekat IRAn barayeh Khodet IRAn narahat Shodid?

    NA, motmaennan Nashodid, agar shodeh bodid hataman mineveshtid.

    Onhaeikeh onghadr shojaat dashtan keh beran va shahid beshan be en chizha va defae- man va shoma ehtiyaj nadashtand,

    ma hich shahid ro kharej az marzemon az dast nadadim, hich shahid bekhatere yek jayeh digeh shahid nashod mesle en canadaei ha keh hata yeki az koshteh hashon toyeh khake khodeshon royeh zamin nayoftadeh.

     
  • At 11/13/2008 05:34:00 AM , Blogger banooH2eyes said...

    سلام. من بانو هستم و دو سه باری از وبلاگ پریسا مهمون شما شدم، اما در سکوت. این دفعه تصمیم داشتم که ابراز وجود کنم که لا به لای نظرها دیدم خودت هم همین رو گفتی.ه

    من هم راستش یه عمر تلویحا با خانواده شهید خوب نبودم. درسته که دشمنی نمی کردم اما در خانواده کسی بهم یاد نداده بود که این افراد قابل احترامند! شبیه نظر خیلی از افرادی که توی فیلم آژانس شیشه ای بودند. ه

    همسرم که خانواده اش مدل ما است اما خودش برای این افراد احترام قائل ه، به من هم یاد داد که از زاویه دیگه ای به این قضیه نگاه کنم. ه

    راستی می دونی بعضی از کسایی که با سهمیه وارد دانشکاه می شوند اضافه بر تعدادمقرر هستند. نمی دانم در مورد خانواده های شهدا هم این طوری هست یا نه اما مثلا فرزندان هیات علمی این طوری اند. جای کسی را نمی گیرند فقط یک کم جا تنگ می شه!ه

     
  • At 11/13/2008 11:06:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    [گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل][گل] ما هستیم ....

    شیر زنان و دلیر مردان ایران - همرزمان ...

    جهت قدر شناسی از خانواده شهدا و جانبازان ......

    جمعه اول آذر ساعت ۲ پس از نیم روز قطعه ۵۰ بهشت زهرا آرامگاه

    جانباختگان راه وطن - قطعه شهدا - گرد هم خواهیم آمد تا یادشان را گرامی

    بداریم و از معلولین جنگ ایران با اعراب حمایت کنیم .....

    وعده دیدار ما در تهران بهشت زهرا قطعه ۵۰

    در اهواز قطعه شهدا

    در شیراز قطعه شهیدان

    در قم قطعه شهدا

    در آبادان قطعه شهدای سینما رکس ....

    [گل][گل][گل] ما هستیم [گل][گل][گل]

     
  • At 11/13/2008 11:51:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    نوشته ی ناشناس در مورد
    اينکه شهدای ايرانی همه در داخل ايران گشته شدن،
    خيلی روم اثر گذاشت.
    آيا ما در کشورهای ديگه شهيد نداده ايم؟

    هر چی بگی باز هم نگفته و نديده هست.

     
  • At 11/13/2008 01:52:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    راست ميگي عزيزم، متاسفانه يك فضاي حسرت توي ايران وجود داره كه باعث ميشه ما چيزهاي بارزشي رو كه داريم نبينيم. با اين منو ببخش كه با نظرت موافق نيستم. چون ديدم افراد بااستعداد و تلاشگري رو كه بخاطر همين سهميه ها نتونستن دانشگاه برن يا حداقل دانشگاه خوب برن. بنظر من با كمك اقتصادي به اين عزيزان و دادن امكانات رفاهي و بيمه ي مناسب ميشه يه فضاي مناسب تري رو براي اين عزيزان فراهم كرد كه بچه هاشون با چالش هاي كمتري مواجه باشن و بتونن به واقع از استعدادهاي خداداديشون استفاده كنن.بجاي اينكه مثلا" توي رشته ي پزشكي يا مهندسي يه دانشگاه خوب براحتي قبول بشن و خودشون خودشون رو قبول نداشته باشن يا اعتماد به نفس كافي نداشته باشن. راستي ني ني ها چطورن؟

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home