تولدی دیگر

Thursday, October 23, 2008

خستگی ذهنی

حاملگی هم دنیای جالبی داره. جسم و روح آدم رو به طرز باور نکردنی تحت تاثیر قرار میده. جدای از همه تغیرات دانسته و ندانسته ای که من توی طول این حاملگی ام داشتم یه چیز برام خیلی جالبه اونم تاثیری هست که حاملگی ام روی انگلیسی حرف زدنم داره. من الان مدت تقریبا 2.5 هست که دارم توی شرکت فعلی کار می کنم و روزی هشت ساعت با محیط انگلیسی به صورت مستقیم در ارتباطم. شرکت ما یه محیط دوستانه داره و همه مدام درحال گپ زدن هستند. برعکس همه رئیس ها که از حرف زدن کارمنداشون بدشون میاد و وقت تلف کردن میدونند، رئیس من اعتقاد داره که محیط کار باید شاداب باشه و از کارمند های خمود و کم حرف خوشش نمیاد. همه اینا رو گفتم که بگم 2.5 کار کردن توی این محیط باعث شده که زبان انگلیسی من پیشرفت خوبی داشته باشه و کاملا از حرف زدن خودم راضی باشم.

ولی از وقتی که حامله شدم میبینم که روز به رز زبانم پسرفت می کنه و گاهی اوقات حتی برای گفتن جملات خیلی ساده و پیش پا افتاده هم به سختی میافتم. حرف زدنم این روزا شده مثل ماههای اولی که به کانادا آمده بودیم و انرژی زیادی ازم می گیره. مدتها بود که دیگه لازم نبود که قبل از حرف زدن به آماده کردن جمله ام به انگلیسی بپردازم.

امروز صبح می بایست یه نفر رو که قراره تو مدتی که من مرخصی زایمان هستم به جای من بیاد رو مصاحبه می کردم. از دیروز حسابی دلشوره داشتم و هی جملاتی رو که می خواستم بهش بگم و یا سوالاتی که ازش داشتم رو تو ذهنم مرور می کردم. مصاحبه به خوبی انجام شد ولی وقتی تمام شد دیدم اونقدر خسته هستم که دلم می خواد برم خونه و فقط بخوابم.

حالا که فکرشو می کنم میبینم یکی از مهمترین چیزایی که منو اذیت می کنه و باعث میشه که هی واسه تمام شدن این دوماه ثانیه شماری کنم همینه.

خلاصه اینکه ای پدرا ببینید که این حاملگی با ما چه ها که نمی کنه.

Labels:

18 Comments:

  • At 10/23/2008 10:30:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    دقيقا ميفهمم که چی ميگی. چون زبان ماشين مغز ما، فارسيه. برای ارتباط به زبان انگليسی، ما بايد از کامپايلر استفاده کنيم. حالا وقتی منابع صرف پروسس های ديگه بشه، تايم سلايس های کمتری به بخش کامپايلر اختصاص پيدا ميکنه و کند ميشه.
    :)
    من هر وقت فکرم مشغول چيزی باشه يا خسته باشم، انگليسی حرف زدن سختتر ميشه.بعدش هم همينطور که گفتی انگار کوه کندم.


    خسته نباشی مامان جون! تو الان تمام منابعت در اختيار اون خانومچه است.
    مواظب خودت باش.

     
  • At 10/23/2008 10:42:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    هاها کلی خندیدم پریسا به این کامنتت. خدایش اگه کامپیوتری نبودم هیچی ازش نمیفهمیدم. مرسی از دلگرمیت

     
  • At 10/23/2008 11:15:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    خواستم کامنت بذارم ولی این کامنت رو که خوندم کلی خندیدم،خیلی بامزه بود ونمی دونم چرا یاد آقای تمدنی نژادافتادم.
    به هرحال خسته نباشی خانومی و یادت باشه که
    "No pain ..... No gain"

     
  • At 10/23/2008 11:16:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    آخی چقدر دلم واسه تمدنی نژاد یهو تنگ شد. یادته بهش میگفتیم توکن

     
  • At 10/23/2008 11:58:00 AM , Blogger Afrooz said...

    منهم دقیقا همینطورم. وقتی خسته هستم یا فکرم مشغول چیز دیگه ای هست اصلا نمیتونم انگلیسی حرف بزنم. اینقدر تته پته میکنم که خودم حالم بهم میخوره و میگم اگه جای طرف بودم یکی تو سرت میزدم و میگفتم خفم کردی با این حرف زدنت. به هر حال یه بلا هایی سر ادم میاد توی حاملگی که ادم اصلا باورش نمیشه و اگر یکی دیگه این حرفارو تو جوونی و قبل از حاملگی بهم میگفت میگفتم ببین چقدر ناز و عشوه داره ها!!!! مواظب خودت باش.

     
  • At 10/24/2008 09:43:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    واي چقدر خنديدم با ديدن كامن "روز به روز" و چقدر حال كردم با يادآوري تمدني. منكه يادم رفته بود بهش مي گفتيم توكن. راستي اگه نمي زنيد تو سرم، توكن چي بود؟
    پيمانه خوش بحالت كه يه جايي داري كه غر بزني و چقدر احساس خوبي به آدم دست مي ده وقتي ديگرون باهان همدردي مي كنن.

     
  • At 10/24/2008 09:46:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    هدا خدایش باید خیلی جلوی خودمو بگیرم که نزنم توسرت. یادت رفته شبکه که درس میداد، توکن بسته اطلاعاتی بسیار کوچک بود که توی شبکه بین کامپیوترها منتقل میشد و چون تمدنی خیلی ریزه میزه بود بهش می گفتیم توکن. در ضمن آره خیلی احساس شیرینی هست وقتی که میای و همدلی های دوستاتو می خونی. دوستای گلم از همتون ممنونم

     
  • At 10/24/2008 08:54:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    آره پیمانه جان درست میگی خیلی وقته که ننوشتم....حالا شاید دوباره یکروزی تنبلی رو کنار بذارم و شروع کنم! از بس طی سالهای گذشته وبلاگ باز کردم و نیمه کاره رها کردم! که دیگه خودم هم روم نمیشه باز برم یک جای دیگه ! ولی شاید همینجارو یکروز دوباره شروع کنم! مواظب نی نی نازت باش و پسر گلت و ببوس:))

     
  • At 10/25/2008 01:38:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    ببخشید ولی بحث توکن مربوط به درس کامپایلر بود که خود تمدنی نژاد هم اونو درس می داد

    Typically, the text in a source file is divided into tokens by a compiler component called (oddly enough) a Tokenizer. The process is called "tokenization "

    A token is strictly a string of characters that the compiler replaces with another string of characters.

    بازم اگر اطلاعات بیشتری خواستید ،می تونم راهنماییتون کنم:))))

     
  • At 10/25/2008 09:26:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    تو سیستم عامل هم داشتیم...قسمت task و semaphor ها...

     
  • At 10/26/2008 04:16:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    خانم گلم حالا حالت خوبه ؟ پست قبلت رو الان خوندم . الان بهتر هستی دوست جونم ؟ الهیک ه همیشه خوب و خوش باشی.

     
  • At 10/26/2008 10:19:00 PM , Blogger sepideh said...

    سلام عزیزه دلم، دلم یه دنیا واست تنگ شده. وقتی فکر می کنم که توی این شرایط چقدر قوی هستی دلم می خواهد ازت یاد بگیرم. با تمام وجودم و قلبقم واست ارزو دارم لحضه لحضه ها واست خوب بگذره تا دختر خاله گلم اذیت نشه. این جا همه بهت سلام می رسونن. خیلی خیلی مراقب هم باشید. باربد گل روببوس به اقا محمد هم سلام برسون. بوس

     
  • At 10/26/2008 11:04:00 PM , Blogger Unknown said...

    ما ميفهميم ولي يه خورده كمتر .
    خيلي سخته.

     
  • At 10/27/2008 10:58:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    میبینم که مریم خانم از نیم سوز بودن شمع مغز بنده سوء استفاده کرده و با کپی کردن مطلبی از اینترنت ادعا می کنه که ازمن با سوادتره :)
    مجبورم ایران که رفتم سه تایشون رو بشونم (مریم، سمیرا و هدا) و کمی حالشون رو بگیرم و یادشون بیارم که سواد کی بیشتره:)

     
  • At 10/27/2008 11:04:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    خانم جان کجايی؟
    اعتصاب وبلاگب کرده ای؟

     
  • At 10/27/2008 11:27:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    حالا بیا و خوبی کن و چیزایی رو که یادشون رفته براشون یادآوری کن.
    اصلا ببینم چرا تو این همه وقته پست جدید نمیذاری که موضوع بحث عوض شه.
    البته قول میدم وقتی بیایی هر سوالی که در مورد این مباحث داشتی جواب بدم.اصلا نگران نباش دوست جونم،آخه قبول کن که اینجوری نمی تونم بیشتر از این توضیح بدم
    :))))))

     
  • At 10/27/2008 11:33:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    .. رو تمركزت تاثير گذاشته؟؟
    بميرم برات بقول تو حاملگي چه ها ميكنه .. دوماه ديگه مونده .. بعد انقدر شير دادنش قشنگه كه خستگي هات در مياد

     
  • At 10/28/2008 06:07:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    انشاالله این دوران هم به خوبی و خوشی سپری شود

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home