تولدی دیگر

Tuesday, October 14, 2008

حس نوشتن

نمی دونم چرا یه روزایی اصلا حس نوشتن ندارم. انگار یه چیزی تو وجودم لج می کنه و نمی گذاره بنویسم. مثل یه بغض میشه و راه گلومو میگیره. مطلب واسه نوشتن دارم ولی دستم به نوشتن نمیره.

مثل حسی که امروز دارم. از صبح تاحالا چندین بار دوستای نازنینم باهام تماس گرفتند و پرسیدند که چرا پست جدید ندارم. راستش اونقدر حال و روحیه ام این روزها متغیره که خودم هم از دست خودم خسته شدم، چه برسه به اون بیچاره هایی که پست هامو می خونند. می دونم که همه اینها از اثرات حاملگی هست که دست به دست دلتنگی و افسردگی من داده و داره بهم دهن کجی می کنه ولی گناه شما بیچاره هایی که این صفحه رو باز می کنید چیه. شمایی که شرط می بندم تو دلتون میگید بابا تکلیف آدم با این پیمانه هم معلوم نیست، یه روز خوشه یه روزناخوش. یه روز از خوشی ذوق مرگه، یه روز از غصه لب و لوچه اش آویزون.

می دونید چیه، راستش در مجموع حالم از همیشه زندگی ام بهتره. یعنی یه آرامش عمیق و ثابتی ته دلم هست. مثل دریا، همون دریایی که اینقدر عاشقشم. توی طوفانی ترین حالت ها هم عمق دریا آرومه و فقط این لایه رویی آب هست که دستخوش طوفان میشه. حال منم اینجوریه. اون آرامشی که همیشه و همیشه دنبالش بودم مدتهاست که مهمون دلم شده و قلبمو آروم کرده ولی در عین حال خوب مثل هر آدم دیگه ای زیر وبالا دارم.

جالبه نوشتن همین چند سطر چقدر آرومم کرد. دوستای نازنیینم ممنون. واقعا حالم بهتره.

Labels:

4 Comments:

  • At 10/14/2008 02:10:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    بيخود نيست كه ميگن بهشت زير پاي مادرهاست. طفلكي ها تو اين 9 ماه چقدر زيرو بالا رو تحمل مي كنن.
    پيمانه جون! آرامشي كه تو وجودته بهترين منبع انرژي واسه خانوم گله.
    سعي كن تو ساعتهاي دلتنگيت دوستاتو شريك احساسهات كني. اونا هم سعي مي كنن با نوشتن جواب به پستهات تو شادي و دلتنگيهاي تو شريك بشن.
    منتظر پست جديدت هستيم.

     
  • At 10/14/2008 10:40:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    بنويسي بهتره ....همه اين حالتها را تجربه ميكنند و اين خوبه كه بدونيم در اين موقعيتها ما تنها كساني نيستيم كه افسرده يا كسليم

     
  • At 10/14/2008 11:28:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    اينها همش از اثرات حاملگيه . دقيقا اين حالتهايي رو که م يگي من هم داشتم.

     
  • At 10/15/2008 12:13:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    سلام پیمانه جونم

    دیدی گفتم بهش بگی خودش میاد.(;

    خیلی ممنون عزیزم با اینکه زیاد نوشتنت نمیومد ،بازم نوشتی و خدا روشکر که خودت هم احساس بهتری داری . درضمن علتی که من عاشق نوشته هات هستم همینه که همیشه حس وحال واقعیتو نشون می ده و با خوندنشون با اینکه فرسنکها ازت دورم می تونم احساس کنم که اون لحظه ای که این مطلب رو نوشتی در چه وضعیتی بودی و این یه جورایی بهم این احساس رو میده که در عین دوری چقدر بهت نزدیکم

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home