آخ جون میریم به اردو
پسرکم بلایی شده. شبا میاد و با ددیش در دل می کنه که سوزی منو پوش* کرد. نمی دونم که این سوزی بلا گرفته کی هست که پسرک منو پوش می کنه.
هفته دیگه قراره که اولین اردوی زندگیش رو بره. قرار هست که به مناسبت هالوین ببرنشون به مزرعه پامکین*. توی نامه نوشته شده که یه بزرگتر هم باید باهاشون بیاد. بنابراین بنده هم قرار هست که جمعه هفته دیگه با پسرکم بریم گردش. خیلی هیجان زده هستم. فکر کنم که این کمی حالمو خوب کنه. به نظرم خیلی باید به بچه ها خوش بگذره به خصوص که با ماماناشون هستند.
در ضمن امروزبعد از تقریبا 5 ماه کافی خوردم.صبح که از راه رسیدم دیدم که چه بوی دلچسبی میاد. تعجب کردم آخه از اول حاملگی ام بوی کافی اذیتم می کرد. دلمو زدم به دریا و رفتم واسه خودم یه لیوان ریختم. از بوش به هیجان آمده بودم. مدتها بود که دلم واسه حس کافی خوردن تنگ شده بود ولی جرئت نمی کردم که بخورم.
جای همه شما عزیزان خالی، چقدر هم که چسبید. شیطونه میگه برم و یه کافی دیگه بخورم.
* پامکین: کدوی هلوایی بزرگ هست که به مناسبت هالوین توشو خالی می کنند و به شکلهای ترسیناک تزئینش می کنند.
Labels: من و پسرم
1 Comments:
At 10/10/2008 09:52:00 AM ,
Anonymous said...
شيطونی هم کردی، يکدفعه بسه. فنجون بعدی رو ديگه نخور!
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home