تولدی دیگر

Monday, September 22, 2008

باربد من

پسرکم روزا دارن می گذرند و تو داری به سرعت رشد می کنی و هر روز چیز جدیدی توی وجودت کشف می کنیم. نازنینم با اومدنت زندگی ما شادابی و سرزندگی خاصی به خودش گرفته. از خودم ناراحتم که به قدر کافی ازت نمی نویسم. دلم می خواد تغیرات لحظه به لحظه ات رو جایی ثبت کنم. اما متاسفانه با کار و خونه داری و حاملگی وداشتن توی نازنین در کنارم واقعا فعلا از پسش برنمیام ولی نازنینم مامان قول میده که سه ماهه دیگه که کارش رو تحویل داد و خونه نشین شد وبلاگت رو که مدتهاست تو فکرشه راه اندازی کنه.

کوچولوی مامان دوست دارم که کمی از تو بنویسم از ویژگی های فردیت توی سن دو سال و دو ماهگی.

پسرکم با وجودی که خیلی کوچیکی ولی پرسنالیتی داری واسه خودت.

- بعد از اینکه کارت با هر اسباب بازیت تمام میشه می گی "تایدی آپ" و شروع می کنی به جمع کردن اسباب بازیت و میبری و سرجاش می گذاری و بعد اسباب بازی بعدی رو میاری تا باهاش بازی کنی.

- کارهات رو با دقت تمام انجام میدی ( این اخلاقت به باباییت رفته. اونم خیلی بادقته. برعکس من که بیدقت ترین آدم روی زمینم). مثلا مداد رنگی هاتو که می خوای تو جعبه بگذاری دقت می کنی که همه سرهاش به طرف بالا باشه و یا توی فروشگاهها که میریم و تو وسائل چیده شده توی آیلارو برمیداری و نگاه می کنی و بعد با دقت سرجاش می گذاری. کاملا مراقبی که حتما هماهنگ با بقیه باشه و شکل روی جلدش با شکل بغلی هم جهت باشه

- وقتی از خوردن سیر شدی و دیگه نخواستی با گفتن "I don wanet" سیر شدنت رو اعلام می کنی و بقیه خوراکی رو به مامان برمی گردونی

- مهربونی از چشات میباره وقتی به من و بابایی نگاه می کنی با نگاهت از دوست داشتن و عشقت ما رو مطمئن میکنی ( این یکی رو به گفته بابایی به من رفتی. آخه میگه اولین چیزی که تو برخورد اول تو وجودت دیدم مهربونی چشمات بود)

- رفتارت با من و بابایی کاملا فرق داره. یه کاراییت فقط به من مربوطه و یه کاراییت فقط به بابایی. حتی نوع حرف زدن و محبت کردنت هم متفاوت هست

- عشق مامان به شدت به مامانی و بابایی حسودی می کنی فقط کافیه که مامانی و بابایی پیش هم نشسته باشند و درحال حرف زدن باشند. هرجای خونه که باشی خودت رو میرسونی و بین ما میشینی وشروع می کنی به تند تند حرف زدن. خیلی از اینکه به این راحتی می تونی حست رو نشون بدی و مشکلت رو حل کنی لذت میبرم

- با وجودی که اینقدر کوچولویی بیشتر حروف رو میشناسی و می تونی اونها بخونی و اعداد 1 تا 10 رو هم بلدی ووقتی جایی نوشته شده می تونی اونها رو بگی

- وقتی از تلوزیون تبلیغی پخش میشه که آهنگ داره باهاشون می خونی. نمی تونی دقیق کلمه ها رو ادا کنی ولی آهنگ اونا رو تکرار میکنی. بعضی از کلمه هارو هم تشخیص میدی و میگی

- گل نازم توی بردن و آوردن وسائل سفره به مامانی کمک می کنی و اون چیزایی رو که میشه تو ببری واسه مامان میبری

- وقتی مامانی می خواد ظرفهای شسته شده رو از ماشین ظرفشویی دربیاره میای و دونه دونه درمیاری و میدی دست مامان تااون بگذاره توی کابینت. موقعی هم که مامان میخواد ظرف بگذاره تو ماشین میده به دست تو و تو میگذاری تو جا ظرفی – هر چند که گلم بعدش مامانی باید اونها رو خودش دوباره جابه جا کنه ولی اونقدر این همکاری با تو به مامان مزه میده که ارزش دوباره چیدن ظرفها رو داره

- در برابر بزرگتر ها کمی خجالتی هستی. یعنی اگه اونا شروع کنند با تو به حرف زدن جوابشون رو نمیدی و با کمرویی نگاه میکنی ولی اگه باهات کاری نداشته باشند خودت شروع می کنی به حرف زدن و رابطه برقرار کردن

- رابطه ات با بچه ها خوبه و کاملا راحت و با اعتماد به نفس باهاشون برخورد میکنی

- بعضی وقتها شروع می کنی به گفتم مامی و یا ددی پشت سرهم. باهامون کاری نداری فقط دلت می خواد که ما بهت جواب بدیم و تو بازم صدا زدنت رو ادامه میدی. عاشق این کارتم. انگار فقط دلت می خواد که قربون صدقه رفتن مامان وبابا رو بشنوی

- یه هفته ای هست که صبحا که بلند میشی می خوای برای یه مدتی تو بغل مامانی باشی و اجازه نمی دی که مامانی بره به کاراش برسه حدود یه ربع محکم مامانی رو بغل می کنی و بعد هم خودت آروم از بغل مامانی درمیای و من هر روز صبح آرزوی اینو دارم که ای کاش میشد که توی سر کوچولوی تو بودم و می فهمیدم که الان چه احساسی داری


عزیزکم خیلی چیزای دیگه هم واسه گفتن از تودارم ولی اونها رو می گذارم واسه وبلاگ خودت. الان فقط خواستم کمی از خصوصیات خاص این سنت رو بنویسم.

4 Comments:

  • At 9/22/2008 10:39:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    گفتن و شنيدن از بچه ها هميشه بهم کيف ميده. مزه داد خوندن مجموعه ای از ويژگيهاش. اونکه اعداد رو تا ده ميشناسه و ميخونه خيلی خوبه. کمک کردن به مامان هم عاليه.
    و درست ميگی باربد، بچه ی مهربونيه.
    دلم براش تنگ شد.
    از طرف من ببوسش.

     
  • At 9/22/2008 06:27:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    راستی عکس العملش نسبت به نی نی جدید جطوریه؟میتونه خواهر و برادر داشتن رو درک کنه.باید جالب باشه.نه؟من یه دوستی داشتم بچش همسن باربد که بود هرجا عکس عروس و داماد میدید میگفت مامان :)

     
  • At 9/22/2008 11:36:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    سلام پیمانه جونم

    حالا می دونی من دارم لحظه شماری می کنم که باربد رو ببینم،هی دلمو آب کن.از طرف من کلی ببوسش این گل پسر رو

     
  • At 9/22/2008 11:39:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    اینم تقدیم به همه دوستان به مناسبت فرا رسیدن ماه مهرو یادآوری سالهای شیرین نه چندان دور



    اولین روز دبستان بازگرد
    کودکی ها شاد و خندان باز گرد
    باز گرد ای خاطرات کودکی
    بر سوار اسب های چوبکی

    خاطرات کودکی زیباترند
    یادگاران کهن مانا ترند
    درسهای سال اول ساده بود
    آب را بابا به سارا داده بود

    درس پند آموز روباه و خروس
    روبه مکار و دزد و چاپلوس
    روز مهمانی کوکب خانم است
    سفره پر از بوی نان گندم است

    کاکلی گنجشککی باهوش بود
    فیل نادانی برایش موش بود
    با وجود سوز و سرمای شدید
    ریز علی پیراهن از تن می درید

    تا درون نیمکت جا می شدیم
    ما پر از تصمیم کبری می شدیم
    پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
    یک تراش سرخ لاکی داشتیم

    کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
    دوشمان از حلقه هایش درد داشت
    گرمی دستانمان از آه بود
    برگ دفتر ها به رنگ کاه بود

    مانده در گوشم صدایی چون تگرگ
    خش خش جاروی با پا روی برگ
    همکلاسیهای من یادم کنید
    باز هم در کوچه فریادم کنید

    همکلاسیهای درد و رنج و کار
    بچه های جامه های وصله دار
    بچه های دکه سیگار سرد
    کودکان کوچک اما مرد مرد

    کاش هرگز زنگ تفریحی نبود
    جمع بودن بود و تفریقی نبود
    کاش می شد باز کوچک می شدیم
    لا اقل یک روز کودک می شدیم

    یاد آن آموزگار ساده پوش
    یاد آن گچها که بودش روی دوش
    ای معلم نام و هم یادت به خیر
    یاد درس آب و بابایت به خیر
    ای دبستانی ترین احساس من
    بازگرد این مشقها را خط بزن

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home