تولدی دیگر

Saturday, September 13, 2008

پیمانه مریض در غربت

روز پنج شنبه توی شرکت حالم حسابی خراب بود. عطسه و سرفه، آبریزش شدید چشم و بینی به همراه سردرد شدید بهم هشدار داد که احتمالا من هم مثل محمد و باربد شدم. به رئیسم گفتم که احتمالا من فردا از خونه کار می کنم. با خودم فکر کردم که فردا باربد رو می فرستم مهد و کمی استراحت می کنم.

توی راه برگشت برای خودم رویا پردازی می کردم که رسیدم خونه می خوابم تا محمد شام رو آماده کنه و بعدش دوباره می خوابم تا فردا صبح. از ساب وی که در آمدم، جلوی دومینین محمد و باربد منتظرم بودن. چشمم که به قیافه باربدم افتاد حالم از اونی که بود بدتر شد. پسرکم هم به شدت آبریزش داشت از چشم و بینی. محمد گفت که مربیهاش گفتند که تمام روز هم حالش خوب نبوده.

رسیدم خونه همه رویا ها فراموش شد. از اونجایی که من خیلی سریعتر از محمد کار میکنم، دست به کار شام شدم تا زودتر به باربد شام بدیم تا بخوابه. شام و آماده کردم و نشستم و خودم لقمه لقمه به باربد شام دادم. خیلی سریع خوابش برد. خوب برنامه مهد کودک فردا و استراحت من هم طبیعتا کنسل شد.

روز جمعه غربت رو با سلول سلول وجودم احساس کردم. محمد بیچاره که وضعیت خیلی سختی توی شرکت داره و دوران شلوغی رو سپری می کنه و مجبور بود که بره. من موندم و پسرک مریضم. تا حالا به یاد ندارم که همچین سرماخوردگی سختی گرفته باشم. حتی با نفس گشیدن سرم درد میکرد. هر دومون تا ساعت 12 خوابیدیم. بیدار که شدیم برای باربد تخم مرغ عسلی کردم به امید اینکه بخوره که اونم نخورد. جون نداشتم که یه سوپی چیزی واسش بگذارم. فقط بغلش کردم و ساعتها به حال غریبمون گریه کردم. پسرم هم بیحال تو بغلم بودم. نه جون این رو داشتم که چیزی براش آماده کنم، نه مثل ایران که زنگ بزنی نایب که دو قدمی خونته تا برای از اون سوپهای لذیذش رو بیاده، نه کسی که توی این حال یه لیوان آب به دستمون بده. هزار بار به خودم بد و بیراه گفتم که توی این خراب شده چی کار داری می کنی.

یادم افتاد به اینکه توی ایران چشمم رو لیزر کرده بودم. دو روز تمام مادر شوهر و خواهر شوهرم خونمون بودن و نمی گذاشتند من از توی رخت خواب بیرون بیام. عمل سرپایی که فقط کمی باعث تاری چشم و سردرد میشد.

آره من توی ایران هم از خانواده خودم دور بودم ولی توی غربت نبودم. همیشه دست یاریگر و مهربونی همراهم بوده.

امروز باربد کاملا بهتر شده و دیگه تب نداره. منم کمی بهترم ولی هنوز این سردرد لعنتی رهام نمیکنه. متاسفانه به دلیل حاملگی ترجیح میدم دارویی نخورم که این کارو سخت تر می کنه.

آره اینم داستان مریضی در غربت. اونایی که عزیزاتون رو در کنارتون دارید، قدرش رو بدونید. بدونید که با ارزش تری گنج دنیا رو دارید. ای کاش بتونیم که قدر گنجامون روبه موقع بدونیم و از زندگیمون لذت کافی ببریم.

9 Comments:

  • At 9/13/2008 05:54:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    خوشحالم که باربد بهتره.کاش چند روزی مرخصی بگیری. می تونی؟

     
  • At 9/13/2008 08:40:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    پيمانه جان
    خدا رو شکر که باربد حالش بهتره. اميدوارم که خودت هم بهتر شده باشی. در مواقع اينجوری درسته که اگر نزديکان آدم کنارش باشن خوب راحت ازشون کمک ميگيری ولی وقتی نيستن، خوب اينجا از دوستان هم ميشه کمک گرفت. همه بهم احتياج دارن.
    کاشکی زنگی ميزدی.
    مراقب خودت باش.
    احساس غربت هم مثل بقيه احساسات ناراحت کننده اگه بهش ميدون بدی، حسابی ميتازونه.

     
  • At 9/13/2008 10:02:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    بميرم برات دوست من .. چه سرماي سختي خورديد .. خانوم گل نگو غريبي كه پسر دسته گل و شوهر عزيزت هم در كنارتند .. ميدونم منظورت چيه ها .. ولي هركدوممون هدفي براي انتخاب سختي ها داريم . اين روزا هم ميگذره ولي نتيجه صبرو تحملت خستگي رو از تنتون درمياره . پيمانه ي گل از پيشنهادي كه بابت چاپ دادي ممنونم عزيزم .. دوستاي ديگه هم اين لطف رو دارند اما موضوع اينه كه حس ميكنم فعلا" آرمين آمادگي مرور گذشته ها رو نداره و اگه مطالب به دستش بيفته و دوباره روزاي زندگيمون يادش بياد اين تعادل كه حالا پيدا كرده رو دوباره از دست بده . شايد نوشتم ولي چاپش نكردم تا بعد .. نميدونم وسوسه اييه كه به جون خودم افتاده
    بازم از نظر لطفت ممنونم ..برات دعا ميكنم هميشه پر انرژي و سالم باشيد .. باربد نازت رو ببوس و مواظب ني ني باش

     
  • At 9/14/2008 01:13:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    مثل اینکه منو فراموش کردین[ناراحت]

     
  • At 9/14/2008 04:36:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    از همگی ممنون، خیلی بهترم هم جسمی هم روحی.
    پریسا جون قربونت برم چطور می تونم از دوستا کمک بگیرم. یکیش خود تو روز جمعه ای که شرکتی من زنگ بزنم بگم بیا برام سوپ درست کن> آخر هفته هم که همه هزار و یک گرفتاری دارن. ولی به هر حال ممنون

     
  • At 9/14/2008 12:06:00 PM , Blogger Afrooz said...

    سلام پیمانه جون
    خوشحالم که حالت بهتره ولی یاد یک موضوعی افتادم من هم سر بچه اولم همون ماههای اول سرماخوردگی بدی گرفتم کلی مقاومت کردم تا حالم بهتر شد ترجیح میدادم که دارو مصرف نکنم دفعه بدش که وقت دکتر داشتم کلی با افتخار تعریف کردم که چه شاهکاری کردم و انتظار داشتم که ازم تعریف هم بکنه عوضش اقای دکتر کلی با من دعوا کرد که چرا اینکارو کردم و این که کی گفته که ادم باردار نباید دارو مصرف بکنه تازه این دکتر من کسی بود که اجازه نمیداد مریض های باردارش ارایش بکنن یا موهاشونو رنگ بکنن یا دیگر مواد شیمیایی رو مصرف بکنن کاری که بقیه دکتر ها ایرادی نمی گرفتند به هر حال کلی دعوام کرد و گفت همونقدر که تو اذیت شدی بچه توی دلت هم اذیت شده اینو نگفتم که نگرانت کنم ولی اگر خدای نکرده باز هم برات اتفاق افتاد حتما پیش دکتر خانوادگیت برو و دارو هات رو هم با نظر دکتر زنانت مصرف بکن البته امیدوارم که تا اخر بارداریت دیگه مشگلی نداشته باشی

     
  • At 9/14/2008 09:22:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    سلام پیمانه جون.امیدوارم که حال هر دوتون بهتر باشه.پریسا راست میگه درسته که اینجا ما از خونواده هامون دوریم ولی میتونیم بهم کمک کنیم.همه به هم احتیاج داریم.حالا پریسا جون خودش یه فسقلیِ غرغرو داره ولی من نه هر موقع کاری داشتی به من بگو خوشحال میشم.سوپهام هم از نایب خوشمزه تره.به خدا تعارف نمیکنم.واقعا دوست دارم.مراقب خودت باش

     
  • At 9/15/2008 06:49:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    مرسی لاله جون، ممنون از لطفت. همین که می گی واسه من یه دنیا ارزش داره

     
  • At 9/15/2008 06:52:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    افروز جان، راستش من خیلی هم افتخار نمی کنم از اینکه اینجوری تو هچل سرماخوردگی بدون دارو افتادم. راستش همانطور که خودتم میدونی دکترای اینجا خیلی در مورد دارو خوردن مادر حامله سختگیر تر از دکترای ایران هستند. من چندین بار در موارد مختلف با دکترم چک کردم و همیشه می گه که تا جایی که می تونی از خوردن دارو جلوگیری کن. اون روز هم اونقدر حالم بد بود که اصلااگه می خواستم هم نمی تونستم به دکتر برم. حتی حال نداشتم که بهش تلفن کنم. ولی در هر حال ممنون از حرفات

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home