تولدی دیگر

Wednesday, August 27, 2008

شیرینی شبهای من

شبا از سر کار که برمی گردم محمد و باربدم جلوی دومینین(یه فروشگاه بزرگ جلوی آپارتمانمون) منتظرم ایستادند. تا من از پله های مترو بالا میام و در دیدرس محمد قرار میگیرم، سریع منو به باربد نشون میده و پسرکم شروع میکنه به شدت دست تکون دادن. تمام خستگی و ناراحتی های روزم از تنم درمیره.

این خونه آمدنام رو خیلی دوست دارم. بعد از استقبال شیرینی که از همسر و پسرم دارم حالا نوبت حمام کردن باربدمه. آخه از اونجایی که خیلی مطمئن نیستم که توی مهد چی میگذره ترجیح میدم که حمام شب باربد رو به محض خونه آمدن انجام بدم.این نیم ساعتی که با پسرکم توی حمامم از شیرین ترین لحظاتمه. توی این مدت دیگه من پیمانه 33 ساله مامان باربد نیستم. منم میشم همسن باربد. پابه پای اون بازی میکنم، آواز میخونم، با شامپو بازی می کنم. بچه میشم و از این حس آزادی بیقید و شرط استفاده میکنم. با هم توی فسقل جای وان شنا می کنیم. شیشا آبیدا بازی می کنیم. این زمان وقتی هست که به هردومون حسابی خوش میگذره.

خیلی غصه میخورم که به زودی این زمان هم به پایان میرسه. چند ماهه دیگه پسر من 3 ساله میشه ودیگه نمیشه که با من به حمام بیاد. نمیدونم که اون موقع چطوری به تو پاره تنم بگم که مامان دیگه نمیتونه با تو حمام بیاد و چطوری جلوی چشمای معصومت نی نی دوم رو به حمام ببرم.

این فکرا باعث میشه که قدر لحظات حال رو بیشتر بدونم و بهتر ازش استفاده کنم

5 Comments:

  • At 8/28/2008 02:09:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    آره راست میگی با به دنیا اومدن نی نی دوم کارت خیلی سخت والبته حساس میشه که چطور هم این مسایل رو رعایت کنی وهم حس حسادت رو در باربد برانگیخته نکنی ، البته میدونم که به موقعش به خوبی می تونی از عهدش بربیای ،نمی خواهد ازحالا غصه این چیزها رو بخوری. فقط تا می تونی سعی کن از لحظه هاش لذت ببری.
    به همین سادگی :)

     
  • At 8/28/2008 02:19:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    اینم از مزایای دنیای کودکی

    کوچک که بوديم چه دل هاي بزرگي داشتيم
    وچه دلتنگيم اکنون که بزرگيم

    کاش همان کودکي بوديم که حرفهايش را از نگاهش مي توان خواند

    اکنون اگر فرياد هم بزنيم کسي نميشنود و دل خوش کرده ايم که سکوت کرده ايم.

    که ... سکوت پر بهتر از فرياد تو خاليست. دنيا را ببين...
    بچه بوديم آسمان مي بارید

    بزرگ شديم، چشمهايمان مي بارد!!
    بچه بوديم دل درد ها را به یک ناله مي گفتيم و همه مي فهميدند..
    .بزرگ شده ايم و درد دل را به صد زبان مي گوييم و هيچ كس نمی فهمد

     
  • At 8/28/2008 04:41:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    امیدواریم روزهای خوبی با هم دیگه داشته باشین

     
  • At 8/28/2008 08:19:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    اين باهم بودنتون خيلی قشنگه. خدا هر سه تون رو حفظ کنه. ببخشيد هر چهارتاتون رو
    :)

     
  • At 8/30/2008 07:25:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    اگر عمر دوباره داشتم

    اگر عمر دوباره داشتم مى كوشيدم اشتباهات بيشترى مرتكب شوم.
    همه چيز را آسان مى گرفتم.
    از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم.
    فقط شمارى اندك از رويدادهاى جهان را جدى مى گرفتم.
    اهميت كمترى به بهداشت مى دادم.
    به مسافرت بيشتر مى رفتم.
    از كوههاى بيشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بيشترى شنا مى كردم.
    بستنى بيشتر مى خوردم و اسفناج كمتر.
    مشكلات واقعى بيشترى مى داشتم و مشكلات واهى كمترى.
    آخر، ببينيد، من از آن آدمهايى بوده ام كه بسيار مُحتاطانه و خيلى عاقلانه زندگى كرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه،
    البته من هم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از اين لحظاتِ خوشى بيشتر مى داشتم.
    من هرگز جايى بدون يك دَماسنج، يك شيشه داروى قرقره، يك پالتوى بارانى و يك چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبك تر سفر مى كردم.
    اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان ديرتر به اين لذت خاتمه مى دادم.
    از مدرسه بيشتر جيم مى شدم.
    گلوله هاى كاغذى بيشترى به معلم هايم پرتاب مى كردم.
    سگ هاى بيشترى به خانه مى آوردم.
    ديرتربه رختخواب مى رفتم و مى خوابيدم.
    بيشتر عاشق مى شدم.
    به ماهيگيرى بيشتر مى رفتم.
    پايكوبى و دست افشانى بيشتر مى كردم.
    سوار چرخ و فلك بيشتر مى شدم.
    به سيرك بيشتر مى رفتم.
    در روزگارى كه تقريباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى كنند، من بر پا مى شدم و به ستايش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم.
    زيرا من با ويل دورانت موافقم كه مى گويد: ... شادى از خرد عاقل تر است.
    اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مينا از چمنزارها بيشتر مى چيدم.

    Don Herold

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home