تولدی دیگر

Friday, August 22, 2008

مناجات

خدایا ممنونم که خانواده آرومی دارم. ممنونم که پسری دارم که لحظه لحظه زندگی ام رو سرشار از شادی و نشاط کرده. همسری مهربون که همراه خوبی برای من و پدری دلسوز برای بچه هامه. پدر و مادری که مثل درختی استوار بالای سرم هستند و من زیر سایه وجودشون آرامش می گیرم. برادرایی مهربون و عزیز. دوستایی به زلالی آب.

و آرامش و آرامش و.............

خدایا چطور می تونم بابت اینهمه گنجی که به من دادی شکرگذاری کنم.

سالها رنج کشیدم. سالها غصه خوردم و به دنبال آرامشی که در درون خودم بود دور خودم و دور دنیا چرخیدم. گشتم و گشتم و هر بار ناامید تر به نقطه آغازین برگشتم. آنچه خود داشتم از هر بیگانه ای تمنا کردم و هر بار جامم را تهی تر دیدم.

همسر خوبم همراه همیشگی من، ممنونم که کمک کردی و چشمامو روی حقیقت باز کردی. بهم یاد دادی که آرامش منم. آرامش گنجهایی هست که دارم.

من سرگشته از این گشتن ها از خواب بیدار شدم. دیم که چه خوشبختم. دیدم که ایده آل گرایی (مشکلی که همیشه باهاش درگیر بودم) تنها یه حماقت هست. دیدم که به جای اینکه به دنبال یه دنیای دیگه با مردمی متفاوت باشم می تونم که این دنیایی رو که دارم عاشقانه دوست داشته باشم و ازش لذت ببرم.

دیدم که منم یه آدم معمولی ام منم می تونم مثل همه اشتباه کنم و بعد خودمو ببخشم. آ

خدایا سجده شکر می کنم. خوشحالم. زندگی ام رو با همه فراز و نشیب هاش عاشقانه دوست دارم. شکر می کنم که توی 33 سالگی از خواب بیدار شدم و نه در دوران پیری که همه زندگی ام رو با حسرت و آه گذرونده باشم.

خدایا گنجهای منو برام حفظ کن.

پ.ن.

یاد حرفای دبیر تاریخمون افتادم که البته کمی خشن به نظر میرسه ولی اگه خوب بهش دقت کنی میبینی که پشت ظاهر خشنش حقیقته. یادش به خیر می گفت که فرض کنی که شما یه گوسفند هستید که با یه طناب به یه میله بسته شدید. دو راه برای شما وجود داره، اینکه بجنگید که خودتون رو آزاد کنید و با شرایط درگیر بشید که خوب ممکن هست که طناب به گلوتون فشاربیاده و خفه بشید. و یا اینکه از همون علفایی که اطراف اون میله سبز شده استفاده کنید و لذت ببرید و شاکر باشید. گفتم که ظاهرش خیلی خشنه و اصول آزادی رو زیر سوال میبره. ولی برای یه لحظه به اون جنبه اش فکر نکنید و قسمت اسیر بودن و تلاش برای آزادی رو کنار بگذارید. میبینید، چندان هم بیراه نیست.

پ.ن2

مریم های نازنین از اونجایی که حافظه طلایی دارم اسم این دبیر عزیز رو به خاطر نمیارم. یه چیزایی توی مغزم دور میزنه ولی نمی تونم پیداش کنم. اگه یادتون آمد برام بنویسید

15 Comments:

  • At 8/22/2008 07:35:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    اگر اشتباه نکنم اسمش خانم گنجی بود. این الان که نیم ساعت بعد از پستمه به ذهنم رسید. زود به من خبر بدید که دارم از کنجکاوی میمیرم

     
  • At 8/22/2008 12:53:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    اين آرامش و اين احساس خوبی رضايت و فدردانی، بزرگترين خوراکیه که به اون کوجولوی توی دلت ميدی.

     
  • At 8/22/2008 01:40:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    متاسفانه منم حضور ذهن ندارم وچیزی یادم نمیاد ولی تا اون جایی که یادمه دبیری به نام خانم گنجی نداشتیم

     
  • At 8/23/2008 12:37:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    omidvaram hameye lahazat zendegit sarshar az in arameshe delpazir bashe azize del...
    dar zemn man ham hafezam daste kami az to nadare ....vali koli fekr kardam va....
    tashvigham konid....
    khanome kamandi bud age eshtebah nakonam.
    azizam to in esmaro az koja miyari!!!bazam be maryam ke laaghal inghadr hafezash yari mikone ke bege hamchin dabiri nadashtim!!!

     
  • At 8/23/2008 03:12:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    به به ، چه جالب ، یک همشهری دیگه . چی مهم تر از آرامش ؟ خدا رو شکر عزیزم ، انشالله در کنار همسر عزیزت و پسرکت زندگیتون سرشار از شادی عشق و سلامتی باشه ... خوش باشی0

     
  • At 8/24/2008 12:03:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    خدار و شکر که اینقدر از زندگی ات راضی هستی و از همه بهتر خدا رو شکر که بنده ناسپاسی نیستی . مطمئن باش خدا هم در جواب این همه شکرگذاری روز به روز بیشتر بهت رو م یکنه دوست خوبم.

     
  • At 8/24/2008 12:40:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    آفرین مریم جون. آره راست میگی خانم کمندی بود.فکر کنم پیمانه اسم معلم خصوصیشو نوشته .معلومه که هنوز اونقدرها سرت شلوغ نشده که این قدر حواست جمع هست. خیلی دلم میخواهد ببینمت
    موفق باشی

     
  • At 8/24/2008 01:05:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    salam maryam khanume gol
    mamnun az tashvighet....
    man ham kheyli delam mikhad bebinamet.inshaallah ke hamishe salamat bashi aziz.chera saram shulughe vali...hoselam shayad az shoma bishtare,bishtar fekr kardam.
    miduni,ta onjayi ke yadam miyad peymaneh moallem khosisi ham be in famil nadasht!!!!!!
    khoshbu tarin gole donya
    moraghebe khodet va khanevadat bash.

     
  • At 8/25/2008 06:37:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    الهی شکر. این دعاها خیلی روح آدم رو نوازش می‌ده. باعث شدین دوباره به داشته‌هام فکر کنم. ممنون

     
  • At 8/25/2008 06:43:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    خوب می بینم که این دوتا مریم حسابی همدیگر رو تحویل گرفتن و منو انداختند وسط و ضایع کردن :( مرسی مریم راست می گی خانم کمالی بود ولی خوب منم زیاد بیراه نگفتم آخر گنجی هم مثل کمالی ی داره :( ایشالا آمدم ایران بازم همگی دور هم جمع می شیم

     
  • At 8/25/2008 06:51:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    دیدی بازم اشتباه کردی کمالی نه کمندی
    :))

     
  • At 8/25/2008 06:52:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    هاها معلومه که حاملگی حسابی مغزم رو تعطیل کرده. خدا رحم کنه به کدهایی که دارم می نویسم برای برنامه های ملت

     
  • At 8/25/2008 08:20:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    پيمانه، تو يعنی برای تاريخ معلم خصوصی داشتی!!!!!

    !واقعا که :)

     
  • At 8/25/2008 08:21:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    نه به خدا. فکر کردی من اینقدر خنگم. منظور مریم معلم های کنکورمه.

     
  • At 8/26/2008 06:43:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    بابا شوخی کردم. خواستم سر به سرت بگذارم.
    :)

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home