تولدی دیگر

Tuesday, August 12, 2008

پسرک نازنین من

دیشت من و محمد هر دومون از خستگی جلوی تلوزیون ولو شده بودیم. یه لحظه دیدیم که باربد ناپدید شده و کمی بعد صدای قاشق و بشقاب بود که از آشپزخونه میاد. به قول محمد می گفت پیمانه خودت اینجایی ولی صدات از آشپزخانه میاد. هرچی من و محمد آقا رو صدا زدیم اصلا گوشش بدهکار نبود و تحول نمی گرفت من و محمد هم که هیچ کدوم حال نداشتیم بریم و بیاریمش و یا لااقل ببینیم که داره چی کار میکنه. تا اینکه محمد بلند گفت مامانی منو بوس کن. گفتن این جمله همان و سراسیمه آمدن پسرک حسود من هم همان. اونقدر قیافه اش دیدنی بود که تا مدتها می خندیدیم. مثل کاراگاهی که سر صحنه جرم رسیده. حالا شما به من بگید که من چطوری به این پسرکم بگم که یه نی نی دیگه داره میاد تا قسمتی از قلب مامان بابا رو با تو شریک بشه.

7 Comments:

  • At 8/12/2008 08:15:00 AM , Blogger Afrooz said...

    کار خیلی سختیه. دختر اول من دقیقا دو سال و نه ماهش بود وقتی که خواهر کوچکش به دنیا امد. تازه اون نه تنها دردانه مادر و پدر بود, عزیز کرده مادربزرگ و پدربزگ و خاله ها هم بود. نه این که پسر شما نباشه, ولی چون بقیه فامیل اینجا نیستن شاید براش راحتتر باشه! در هرحال به نظر من از حالا بهش بگو (اگه هنوز نگفتی). دستشو روی شکمت قرار بده و راجع به برادر یا خواهر جدیدش باهاش صحبت کن. هر کاری که به بچه جدید مربوط میشه, مثل خرید لباس و وسائل حتما با باربد کوچولو انجام بده و نظر اون رو هم بخواه. اقلا شاید یک کمی بهش کمک کنه.

     
  • At 8/12/2008 08:21:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    بد نيست که سی دی های دکتر هولاکوِیی برای تولد تا سه سالگی رو گوش بدی. اونجا قسمتی رو در مورد تولد خواهر يا برادر کوجکتر و اينکه چکار بايد کرد صحبت ميکنه.

     
  • At 8/12/2008 08:57:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    ممنون افروز جون. راهنمایی مفیدی بود. راستش همه دلخوشی من به اینه که بلافاصله بعد از زایمانم به ایران میریم و همه اونقدر تشنه دیدن باربد هستند که کسی نی نی دوم رو تحویل نمی گیره. و شاید توی اون شلوغی ها احساس امنیت بیشتری بکنه

     
  • At 8/12/2008 09:03:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    پریسا جون سی دی های هولاکویی رو گوش کردم ولی هنوزم برام مبحث ترسناکی هست.

     
  • At 8/12/2008 10:32:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    نوشته های منو در مورد چگونگی به دنیا اومدن سینا خوندی . متوجه شدی که با چه بدبختی خدا اونو به من داد . و اینکه چقدر می خواستمش . فکرشو بکن سینا یکسال و یک ماه داشت که من فهمیدم دوباره حامله ام و یکسال و نه ماه داشت که س÷هر اومد . این اتفاق تاثیر زیادی روی سینا گذاشت . حواستو جمع کن . خیلی زیاد . مواظب باش طوری رفتار کنی که ضربه ای به باربد نخوره دوستم .

     
  • At 8/12/2008 10:33:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    این آدرس وبلاگ سینا و سپهره
    bolekvalolek.persianblog.ir
    فقط اومدی اونجا هیچ اسمی از کسی نبر.

     
  • At 8/13/2008 09:38:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    مرسی صحرا جون از راهنمایی هات. به سایت وروجک هات هم سرزدم وکلی از نوشته هات لذت بردم

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home