تولدی دیگر

Friday, August 01, 2008

جواب یک کامنت

راستش ظاهرا پست های اخیر من دوست عزیزی رو به شدت شاکی کرده و باعث شده که با عصبانیت تمام منو به باد انتقاد بگیره و همه وجودم رو به زیر سوال ببره.

از اونجایی که جواب کامنتش کمی طولانی و کمی هم عمومی بود اینجا جواب دادم. برای اینکه سردربیارید که جریان چیه اول کامنت های پست جلسه خانوادگی رو بخونید و بعد هم این مطلب رو.

میدونی من توی این مدتی که اینجا دور از وطنم بودم همیشه سعی کردم که خوبی ها وریشه های زیبایی که از کشورم دارم حفظ کنم در ضمنی که با چشم باز ( تاکید می کنم چشم باز و نه چشم و گوش بسته) همه خوبی های واقعی که میزبان جدیدم داره رو هم یاد بگیرم و به کار بگیرم. نمی دونم که تو کجا زندگی می کنی و شرایط فرهنگی اونجا چهطوری هست ولی اینجا در کانادا یکی از چیزهای خوبی که یاد گرفتم اینه که تنها با خوندن و یا شنیدن یک حرف به خودم اجازه ندم که در مورد اون شخص قضاوت کنم. یاد گرفتم که آدمها با هم متفاوتند و نحوه برخوردشون با مسائل با هم فرق می کنه. یاد گرفتم که نمیشه یه الگو و یه چهارچوب را برای همه آدمها در نظر گرفت. با وجودی که لزومی نمی بینم که بخوام از خودم دفاع کنم و یا اینکه توضیح اضافه ای بدم ولی از اونجایی که تو اولین منتقد نوشته های من هستی، یه جورایی برای خودم تجربه جالبی هست که ببینم در برابر نقد اونم از نوع بسیار تند و تیزش چند مرده حلاجم.

1-اول از همه اینکه من توی پستم اصلا در مورد دکتر شریعتی ننوشتم. حتی جمله ای دال بر تائید و یا تکذیب به کار نبردم، تنها نوشتم که این جمله زیبا از دکتر شریعتی هست.بابک عزیر تویی که دم از آزادی میزنی، فرق آدم آزاد و آزاده با آدم دگم این هست که می تونه پذیرای حرف درست طرف مقابلش باشه. در صورتی که آدم غیر آزاده و غیر دمکرات گوش خودش رو می بنده و تنها به تکرار حرفش می پردازه. ای دوست، برادر ایرانی، ای عزیزی که دم از این میزنی که در برابر کسانی که نوشته ات رو می خونند مسئولی، چطور به این راحتی یه نفر دیگه رو به خشک مغزی، خواهر محجبه بودن و.....محکوم می کنی؟ فقط به دلیل اینکه از کسی جمله ای را نقل کرده که تو قبولش نداری؟

2-من عاشق ایرانم. این رو کتمان نمی کنم بلکه با سلول سلول وجودم فریادش می زنم. می دونی تو تازه 2 ساله که از ایران آمدی. منم دوسال اول توی آسمونها پرواز می کردم ولی همانطوری که همیشه اعتقاد دارم که دست خدا همیشه روی شونه منه و همیشه به جا و درست منو هدایت می کنه، اینجا هم خدای مهربونم منو تنها نگذاشت. همراهی خدا و همراهی همسری آگاه به من کمک کرد که خیلی زود چشمم برروی واقعیت های اینجا باز بشه. خیلی زود ببینم که چقدر دنیای اینجا توخالی و پوچه. که بفهمم که واقعیت ها چی هستند و اون چیزی که دولتمردان ما( به روشی احمقانه و ناصحیح، به روشی که باعث میشه که منو و تو اونو نفهمیم و تنها در برابرش جبهه بگیریم) سالها به عنوان استکبار جهانی فریادش میزنند از نزدیک لمس کنم. از اونجایی که ذاتا آدم مسئولی هستم وقتی که میبینم که کسی تصمیم داره که به اینجا بیاد مثل همه آدم های اینجایی از اینجا بهشت نمی سازم. نمی گم من توی قصرم. براش از مشکلاتی واقعی اینجا میگم. در عین حال اگه کسی از من بپرسه که یه جواب آره یا نه بده به اینکه بیام اینجا یا نه؟ میگم قطعا بیا. به نظر من آدمها باید برن و دنیا رو ببینند. بررسی کنند و تصمیم بگیرند که کجای این دنیا قرار دارند و از زندگی چی می خوان.

3-چرا اصرار داری که وبلاگ من عنوانش رو از فروغ می گیره؟ چرا حتی برای یه لحظه نمی تونی فکر کنی که شاید اون لحظه ای که من داشتم برای وبلاگم اسم انتخاب می کردم این نام به بهترین وجه تونست احساس منونشون بده. این موضوع بازم برمیگرده به همون شماره 1. در ضمن اینکه اگه description ای که سمت راست بلاگمه خونده بودی متوجه میشدی که انتخاب اسم هیچ ربطی به فروغ نداره. ببین میشه که آدم ها از خودشون هم نظر داشته باشند. لازم نیست که حتما نظراتشون رو از کتابها پیدا کنند!

4-بابک عزیز منصفانه نیست که کسایی که توی وبلاگ های اینطرف آب می گردند فقط بشنوند که مثلا دیروز رفته بودیم سنتر آیلند و خوش گذشت و چنین و چنان. لازم نیست فقط بدونند که فرهنگ مردم اینجا چقدر در برابر مشکلاتی مثل درست کار نکردن استریت کار بالاست. در کنار اینها لازم هم هست که بدونند دلتنگی یعنی چی؟ بی قراری یعنی چی؟ دوری و هزار چیز دیگه.

5-کی گفته من توی ایران زندگی نکردم. من یک سال پیش حدود 10 ماه ایران بودم. 10 ماهی که سه تا عروسی برای برادرم و دو تا از برادر شوهرهام داشتیم. هر دوی من و محمد لحظه لحظه این عروسی ها حضور داشتیم ومشکلات رو از نزدیک دیدیم. هنوزم یادم نرفته که وقتی برای اولین با با محمد توی خیابون راه می رفتیم چطور وحشت زده بازوشو چنگ میزدم و به سیل آدم هایی که........نگاه می کردم. نه من یه خارج رفته فراموش کرده نیستم. همه چیز هم برام تازه است. ولی مسائل خیلی خیلی فراتر از این حرفاست.

6-چرا نتونستی از صاحب اون وبلاگ قشنگ با تایتل های زیبا و بچه گل و شوهر مهربون یه کم حرف مخالف نظرت رو تحمل کنی؟ چرا هیچ وقت برای هیچ کدام از پستهای به قول خودت قشنگ کامنتی نگذاشتی؟ موافقتی؟ تائیدی؟ چرا تنها با یک تفاوت سلیقه کوچک اینقدر آتشی شدی و اینقدر تند به جان وروح همون وبلاگ قشنگ تاختی؟

بابک جان، هموطنم، بیا که با هم یاد بگیریم که پیش از قضاوت خوب بشناسیم. خوب ببینیم و خوب بشنویم.

موفق و سربلند باشی.

7 Comments:

  • At 8/01/2008 11:40:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    بسيار خوب نشون دادی که ظرفيت انتفاد رو داری .بهت تبريک ميگم..با همه ی مواردی که گفتی موافقم.

     
  • At 8/01/2008 02:34:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    جناب بابک عزیز
    از اون جایی که کامنت جدید گذاشته شده اینجا جواب شما رو میدم.
    بابک جان!این همه آشفتگی از نوشته هاو افکار شماست نه متن من!!!باز هم که فقط افکار و عقاید خودت رو تحمیل میکنی و غیر از اون رو سرکوب
    ومطرود!!واضحه که چرا نتونستی خیلی اینجا دوام بیاری!
    من از تمام اون چیزهایی که به اصطلاح خودت فرار کردی مطلعم فکر نکن که فقط تو میفهمی و لا غیر ولی جوری حرف میزنی که احساس میکنم نوجوان هجده ساله ای هستی!هستی؟
    اینقدر خام به درو دیوار دین و انقلاب وایران میکوبی که احساس میکنم هیچ بحثی با تو نتیجه نخواهد داشت جز زخمی کردن خودت
    انصاف ویژگی هست که هیچوقت از امثال شما به یاد ندارم وقطعا هیچگاه نخواهم دید
    یعنی تمام این مسایل توی ایران هست
    و جای دیگه وجود نداره؟ اگه بگی نه
    واقعا برات متاسف میشم
    یه چیزی رو میدونی؟همیشه از بحثهای با آدمهایی مثل تو یه نتیجه میگیرم اونم اینه که هر لحظه دم از آزادی و آزاد اندیشی میزنید ولی توی همون لحظات دارید سعی میکنید که این آزادی رو از بقیه بگیریدو میخواید به زور بهشون بفهمونید که فقط شما هستید که حرف درست رو میزنید و هر گونه مخالفت یعنی نفهمی!
    ولی آقای آزاده اشتباه میکنید.
    همیشه به این نتیجه میرسم که نهایت تعصبی که ازش دم میزنید کوبیدن و کوبیدن و کوبیدنه و آخرش هم فرار .و به دنبال توجیه فرار،نکوهیدن بقیه که مانده اند!!!!
    قطعا اون دختران و پدران و مادران رنج کشیدهای که گفتید از استقامت !وپایمردی !شما نجات نخواهند یافت.و قطعا احتیاجی به دلسوزی شما ندارند پس فقط هنر بزرگی که میکنید خودتون زندگی کنید
    کاش میتونستی اینو بفهمی!!!!

     
  • At 8/01/2008 02:40:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    بی نظیر من
    همیشه مایه افتخاری!با نقد یا بی نقد!!
    از داشتن تو به خودم میبالم.
    بینهایتی برای من.

     
  • At 8/02/2008 04:48:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    ممنون عزیز دلم،
    مثل همیشه قاطع، محکم و منتقی.
    فدات شم نازنینم

     
  • At 8/02/2008 11:25:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندان گذاشت که بتوانند به بهترین شکل آرامش را تصویر کنند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آن تابلوها تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رود های آرام، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.

    پادشاه تمام تابلوها را بررسی کرد. اما سرانجام فقط دو اثر را انتخاب کرد. اولی تصویر دریاچه آرامی که کوههای عظیم، آسمان آبی را در خود منعکس کرده بود، در جای جایش می شد ابرهای کوچک و سفید را دید و اگر دقیق نگاه می کردند در گوشه چپ دریاچه خانه کوچکی قرار داشت، پنجره اش باز بود و دود از دودکش آن بر می خواست.

    تصویر دوم نیز کوهها را نمایش می داد، اما کوهها ناهموار بود، قله ها تیز و دندانه ای بود، آسمان بالای کوهها به طور بی رحمانه ای تاریک بود و ابرها آبستن آذرخش، تگرگ و باران سیل آسا بود. این تابلو با تابلوهای دیگر هیچ هماهنگی نداشت. اما وقتی آدم با دقت به تابلو نگاه می کرد در بریدگی صخره ای، جوجه پرنده ای را می دید، آنجا در میان غرش وحشیانه طوفان، جوجه گنجشکی آرام نشسته بود.

    پادشاه درباریان را جمع کرد و اعلام کرد که برنده مسابقه بهترین تصویر آرامش، تابلوی دوم است. بعد توضیح داد که:

    آرامش آن چیزی نیست که در مکانی بی سر و صدا، بی مشکل، بی کار سخت یافت شود، چیزی است که می گذارد در میان شرایط سخت، آرامش در قلب ما حفظ شود، این تنها معنای حقیقی آرامش ا

     
  • At 8/02/2008 11:28:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    به تعداد شبها روز وجود دارد و طول شب

    و روزها هم در چرخه یک سال مساوی

    است. حتی سعادتمند ترین زندگی ها هم

    نمی تواند بدون کمی تاریکی سپری شود

    و کلمه شادی اگر با اندوه به تعادل

    نرسد بی معنی خواهد بود

     
  • At 8/03/2008 01:19:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    چند وقتي هست كه خواننده اين متونم و البته با نهايت سعي براي قضاوت نكردن. با نهايت احترام از پيمانه عزيزم،به خاطر انتقاد پذيري واقعي از اون آقاي محترم به خاطر بيان پاره اي مسايل و بيشتر مريم خوب و دوست داشتني به خاطر انتقال آرامشش حتي با گفتن داستاني كوتاه(پادشاه) سپاس گذارم.
    مريم جون!چقدر در خلال اين سالها شيرين تر مي انديشي.

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home