تولدی دیگر

Wednesday, July 16, 2008

یه روز خوب

فقط برای اینکه بگم که هر روزم هم به بدی پریروز نبوده براتون دیروزم رو هم تعریف می کنم. از اونجایی که وجدانم بدجوری به خاطر پسر و شوهرم قلنبه شده بود، دیروز تصمیم گرفتم که به مرگم هم باشه بریم بیرون. به خاطر همین هم به محمد زنگ زدم و گفتم که بعد از ظهر باربد رو که از مهد برداشت همون پائین ساختمان منتظر بمونه تا با هم باربد رو ببریم پارک. محمد کمی اصرار کرد که اگه حال نداری آخر هفته میریم. گفتم که نه خوبم و توی دلم دعا می کردم که واقعا خوب باقی بمونم. خلاصه اینکه نزدیک خونمون یه پارک محله ای هست و ما باربد رو بردیم اونجا. دیدیم که ای دل غافل ظاهرا تنها ما تنبل هستیم چرا که پارک پربود از بچه ها و پدر و مادراشون. جای همگی خالی، حسابی خوش گذشت. بخصوص یه قسمتی هست که زمینی هست برای آب بازی بچه ها. چند جای زمین فواره داره و یه دکمه کنترل هم هست که پدر و مادرها می تونند با زدن این دکمه فواره ها رو روشن کنند. بعد از زدن دکمه فواره ها برای چند دقیقه ای روشن هستند و بچه ها هم وسط اونا می دوند و شادی می کنند. باید بودید و می دیدید که این وروجک ها چه عشقی با این فواره ها می کنند. باربد که حسابی بهش خوش گذشت و آخر سر هم با چشم گریون آمد خونه. جالب اینه که به خونه که رسیدیم من اونقدر حالم خوب بود که حتی غذای فردا رو هم آماده کردم و شام رو هم خوردیم و همه چیز خوب بود طرفهای ساعت ده دیدم که کم کم شیطونه داره شیطنت می کنه و حالت تهوعم داره شروع میشه. سریع رفتم و مهیای خواب شدم. خلاصه دیشب برعکس پریشب شب خیلی خوبی بود. تصمیم دارم که از این به بعد تا هوا خوب هست هر روز به اون پارک سری بزنیم. جای همه عزیزانم خالی.........

1 Comments:

  • At 7/16/2008 01:03:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    mamnoon ke be ma sar zadi . movazebe khodet bash . engar ekhtelafe seni bachehat mishe mesle shadmehr va taraye man , 2 sal o 3 mah .kheili be man sakht gozasht, khoda behet ghovat bede

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home