تولدی دیگر

Monday, September 08, 2008

وحشت مادرانه

مدتی هست که هرجا یه رابطه مادر و فرزند رو می بینم، سریع خودمو توی شرایط اونها قرار میدم. یه جورایی انگار خودمو برای اون شرایط آموزش میدم. سعی می کنم که ببینم که اگه من توی اون شرایط بودم چی کار می کردم. چه واکنشایی نشون میدادم و موضوع رو برای خودم تحلیل می کنم. نمی دونم شاید اینم یه جور مریضی باشه ولی در هر حال برای من خیلی مفیده.
دیروز تلوزیون روشن بود و یه فیلم نشون میداد. کاملا بی توجه بودم و داشتم به کارهای خودم میرسیدم. یه لحظه کلاماتی از مکاللمه بین یه پسر ظاهرا 14-15 ساله با یه دخترهم سن سالش روشنیدم و یه دفعه همه وجودم چشم و گوش شد.نمی دونم سن واقعی پسر بچه چقدر بود ولی اونجوری که از ادامه فیلم هم متوجه شدم باید همون طرفای 14-15 سال می بود. مکالمه در مورد این بود که پسره داشت می گفت همیشه همه در مورد س*ک*س حرف میزنند و اینکه چقدر شیرین هست، ولی اونقدر سریع اتفاق افتاد که نفهمیدم چی شد. از اینجا دیگه من با چشم های از هم گشاد شده فیلم رو دنبال کردم. ماجرا از این قرار بودکه ظاهرا این پسر با همکلاسی اش س*ک*س داشته و هردوشون بار اولی بوده که س*ک*س رو تجربه می کردند ولی اونقدر بد شانس بودند که دختره حامله شده بود.
ترس همه وجودم رو گرفته بود و وحشت زده فیلم رو دنبال می کردم. نحوه برخورد هردو خانواده دختر و پسر خیلی جالب بود. طبیعتا تفاوت فرهنگشون با ما کار رو خیلی راحت تر می کنه. برای اونها فقط نگرانی از اینکه آینده دختر و پسرشون اینجوری خراب میشه و مثالا پسره که یه جورایی خیلی باهوش بود و به آینده اش خیلی امیدوار بودند اصلا مسیر زندگیش عوض میشدو همینطور دختره. خوب بازم به دلیل همون اختلاف فرهنگی اینطور نبود که پسره یه ریشخند بزنه و بگه تو دختر بدی بودی و حالا برو وتقاص پس بده و به اندازه دختره در قبال بچه احساس مسئولیت می کرد.
خوب توی فرهنگ ما قبل از اینکه کسی به فکر آینده بچه اش باشه اولین فکر و خیالش حرف مردم هست و آبروی از دست رفته. جایی برای نگرانی برای فرزند باقی نمی مونه و اگه باقی بمونه اون ته تهای ذهنه.
توی این فیلم یه جلسه گذاشته شد و مادر پسره با پسره آمدند خانه دختره و با پدر و مادر دختر و خود دختر در مورد اینکه چه کار باید کرد حرف زدند. نه کسی فحش داد و نه کسی کتک کاری و بی احترامی کرد. همه ناراحتی و نگرانی هاشون رو نشون دادند ولی با آرامش تمام و با کمال احترام به طرف مقابل.
حالا بحث من اصلا مسائل فرهنگی نیست و فقط به خاطر جذابیتش اونا رو عنوان کردم. اونی که تمام فکر و روح منو دیروز تا به حال به خودش مشغول کرده موضوع دیگه ای هست.
داشتم فکر می کردم اگه اون پسر باربد من بود و یا دختره دختر احتمالی من بود، چی میشد.
باور کنید که یه جایی احساس کردم که قلبم داره می ایسته. از یه طرف درد و رنجی که بچه من باهاش رو به رو شده رو میدیدم و قلبم پاره پاره میشد. از طرفی آینده پر از فراز و نشیبش رو می دیدم و خوب من یه ایرانیم با همون فرهنگی که گفتم. مسائل فرهنگی رو هم میدیدم.
فکر اینکه چطور باید بتونم ترسهامو کنترل کنم و جوجه لرزانم رو زیر چتر حمایتم بگیرم و کمکش کنم که این راه ترسناک رو با گامهای مطمئن برداره، خارج از توان و تصورم بود. چطور می تونم آینده ای رو که پیش رو می بینم کنار بگذارم و حال طفلکم رو دریابم.
امیدوارم که خدا هیچ وقت هیچ پدر و مادری رو اینجوری امتحان نکنه.
نمیدونم واقعا از خدا می خوام به همه پدر و مادر ها کمک کنه تا بتونند بهترین تصمیم رو در زمان لازم بگیرند.

2 Comments:

  • At 9/09/2008 06:17:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    سلام پیمانه جون.
    این نگرانی ها هم همونطور که گفتی بخاطر فرهنگیِ که ما باهاش خو گرفتیم .برای خود من درک همچین مسائل و اتفاقاتی که اینجا میافته غیر ممکن.یعنی نمیتونم تصور کنم من اگه به جتی اونا بودم چیکار میکردم.فقط میتونم درک کنم که خوب اختلاف فرهنگیه دیگه همونطور که دوست کانادایی من که الان 5 ساله با دوست پسرش زندگی میکنه و اتفاقا با خانواده هاشون هم رفت و آمد دارن و حتی مسافرت هم میرن تعجب میکنه که تو ایران اتفاق میافته که دختر خاله ،پسر خاله با هم ازدواج کنن و هی میگه اصلا نمیتونم تصور کنم همچین چیزی رو.و برای من تعجب آور که چرا نمیتونه تصور کنه

     
  • At 9/09/2008 06:49:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    رو ديدی. juno احتمالا فيلم
    اگر هم نه پيشنهاد ميکنم که ببينی چون همين سناريو هست و مشکلات دختر نوحوانی رو که حامله شده خيلی زيبا مطرح ميکنه.
    چيزی که من فهميدم اينه که در اينجا و در اين فرهنگ، آدمها اختيار کامل بدنشون رو دارن و ديگران، خانواده، جامعه و غيره نميتوننددر موردش تصميم بگيرن يا قضاوت بکنن.
    شايد برای همينه که با اين موضوع مثل يک مشکل برخورد ميکنن نه يک فاجعه و رسوايی. البته دقيقا مثل تو من هم نميتونم اين موضوع رو درک کنم و مدتيه که نگرانی براش رو هم کنار گذاشتم و تصميم گرفتم
    که تلاشم رو بگذارم روی غنی تر کردم امروزم با روشی و بگذارم تا خودش رفتار درست رو در آينده انتخاب کنه.
    در ادامه ی دعای آخر نوشته ات با تمام وجود ميگم آمييييين

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home