تولدی دیگر

Saturday, August 30, 2008

بچه آهوی من

چقدر سخته که بشینی و ببینی که پاره تنت داره درد می کشه و مانعش نشی. به نظر من این سخت ترین قسمت پدر و مادر بودنه. دیشب باربد همه ورقهای بازی رو رو زمین پهن کرده بود و روشون میپرید بالا و با باسن محکم خودش رو می انداخت روی ورقها و از لیزی اونها خوشش میامد. با وجودی که لااقل به نظر من و محمد کار خیلی دردناکی بود ولی خودش غش می کرد از خنده. من و محمد هم به خودمون می پیچیدیم که مانعش نشیم و جلوی مواظب باش گفتن های خودمون رو بگیریم.

همون موقع به این فکر می کردم که چقدر شعار دادن در مورد این چیزها ساده است و چقدر عمل کردن به اونها سخت. اونی که ما دیشب تجربه اش کردیم در برابر تجربه هایی که رو در رو داریم خیلی ناچیز بود. ولی حتی همین تجربه کوچیک هم خیلی دردناک بود.

یادمه که همیشه با مامان و بابا در مورد برادرام بحث داشتم. همیشه بهشون می گفتم چرا اینقدر حرص درس خوندنشون رو می خورید چرا نمی گذارید یه بار تجدید بیارن تا دستشون بیاد یا مسائلی از این قبیل. حالا می فهمم که چقدر اونموقع خام بودم. عمل کردن به این چیزا خیلی سخت هست. باید بگذاری که قلبت پاره پاره بشه تا پاره تنت خودش گامهاشو استوار کنه. مثل اون بچه آهویی که برای برداشتن قدمهای اول بارها زمین می خوره، درد می کشه تا بتونه استوار و پابرجا بایسته و توی تمام این مدت مادرش میاسته و فقط نگاه می کنه. بعد از اون هست که برای همه عمرش می تونه عروس تیز پای صحرا باشه.

کاش منم بتونم که بگذارم بچه هام خودشون گامهاشون رو استوار کنند وترسهام مانع از رشد اونها نشه.

5 Comments:

  • At 8/30/2008 08:11:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    مطمئنا با اين بلوغ فكري كه پيدا كردي از عهده اش برمي آي

     
  • At 8/30/2008 09:30:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    آره راست میگی ، منم همیشه از این فکرها می کردم و از این حرفها می زدم ولی قبول دارم که عمل کردنشون خیلی سخته.اما وقتی به این موضوع فکر می کنم که عوض این تحملی که می کنم و سختی که می کشم در آینده یه فرزند با اعتماد به نفس و متکی دارم این سختی برام قابل تحمل تر میشه .فکر کنم ارزششو داشته باشه :)

     
  • At 8/31/2008 09:24:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    می فهمم چی می گی عزیزم . اما گاهی لازمه زمین خوردنش رو دید و دستش رو نگرفت .....باید فرصت داد که هی زمین بخوره و خودش بلند شه.... به جاش یه فرزند متکی به نفس ، مستقل و با اراده تربیت می کنی دوستم ... خوش باشی همیشه 0

     
  • At 9/01/2008 06:21:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    جمله آخرتون دعایی است از زبان همه پدر و مادرها

     
  • At 9/02/2008 07:44:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    بنظر من راه حل اصلی اين مشکل اينه که بتونيم بپذيريم و باور کنيم که بچه ها از ما هستن ولی مال ما نيستن و از ما جدا هستن.
    البته بين گفتن تا عمل فاصله زياديه
    تعابير خليل جبران از فزرندان هميشه به من خيلی کمک ميکنه که ميگه
    بچه ها تير هستن و ما کمان . تير در دست ديگريست نه در دست ما. کماندار از ما فقط برای پرتاب تير استفاده ميکند. پس بايد کمانی باشيم که خوب خم ميشود و خوب محکم است تا تير بيشتر و دورتر بپرد.

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home