تولدی دیگر

Tuesday, September 09, 2008

It is a girl

خوب بالاخره امروز معلوم شد که گل من دختر. وقتی خانم مسئول سونو بهم گفت ناخودآگاه اشکام آمد پائین. تا اون لحظه سعی می کردم که به روی خودم نیارم که چقدر دلم دختر می خواد ولی وقتی از زبون اون شنیدم دیگه همه احساسات پنهانم یه هویی با اشکا ریختند بیرون. می دونم که ا حتمال این هست که بلایی که سر دختر خالم آمد سر من هم بیاد. اینکه تا لحظه آخر بهش گفتند که دختره و وقتی که از بیهوشی درآمد پسرش رو گذاشتند توی بغلش. بماند که چه حالی داشت و تا مدتی نمی خواست که بچه رو بغل کنه. اونم مثل من عاشق دختر بود. برام مهم نیست حتی اگه اینجوری بشه. نمی خوام که لذتی رو که دارم می برم با این فکرا خراب کنم.

از اون موقع تا حالا – ساعت 9:30 روز سه شنبه، نهم سپتامبر – لبخند از صورتم محو نمیشه. همش دارم واسه خودم رویا پردازی می کنم. همش دارم فکر می کنم که اتاق دخترم رو چه جوری تزئین کنم. چه لباسایی تنش کنم. موهاشو بلند می کنم. گل سرهایی که براش می خرم.

به این فکر می کنم که چه چیزایی رو بهش خواهم گفت. چه چیزایی رو باهاش تجربه خواهم کرد. یادم میافته به بچگی خودم. به اینکه مامانم هیچ وقت برای احساسات دخترانه من وقت نداشت. گله ای اصلا ندارم. اونم خیلی سرش شلوغ بود وبچگی و دختری من توی این شلوغی ها گم شد. می خوام بچگی و احساسات دخترانه خودم رو با تو عزیز دلم پیدا کنم.

میخوام بهت بگم که چقدر زن بودن خوبه. می خوام بهت بگم که چقدر خدا به تو و به من و بابایی لطف کرده که تو رو دختر آفریده. می خوام بهت یاد بدم که به زن بودن خودت افتخار کنی. چیزی که مامانی بعد از 33 سال یاد گرفت. بعد از اینکه سالها از زن بودنش رنج برد. بعد از اینکه سالها جنگید که ثابت کنه که چیزی از مردها کم نداره. سالها چرخید و چرخید تا تازه فهمید که چه گنجی داره. تازه فهمید موهبت زن بودن رو. نازنین دخترم، نمی خوام که تو این رنجها رو بکشی. می خوام تا اونجایی که سهم وو ظیفه منه همراهت باشم و از لحظه لحظه بودن با تو لذت ببرم.

دخترکم، شیرینم دو سال و یک ماه و 12 روز پیش خدا داداشی رو به ما داد و شیرینی زندگی مون رو صد چندان کردو امروز با شنیدن خبر وجود تو نازنینم لطف و مرحمتش رو به ما کامل کرد.

پاره تنم برای دیدنت و در آغوش کشیدنت لحظه شماری می کنیم.

9 Comments:

  • At 9/09/2008 10:14:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    وای پيمانه!

    خيلی بهت تبريک ميگم. جقدر هيجان انگيزه. خدا حفظ کنه و سلامت نگه داره اين دخمری رو.

     
  • At 9/09/2008 10:36:00 AM , Blogger Afrooz said...

    Hey....... man ke mimaram baraye dokhtar,ba inke khodam do ta daram. vali harchi dashte bashi bazam kame. omidvaram ke sahih va salem be donya biyad va jametoon hamishe jam bashe.

     
  • At 9/09/2008 11:27:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    مبارکه پیمانه جون.خیلی خیلی تبریک.
    امیدوارم همیشه خوشحال و شاد باشی و همیشه لبخند رو لباتون باشه.
    :)

     
  • At 9/09/2008 11:44:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    از همگی تون ممنونم. لطف دارید

     
  • At 9/09/2008 01:18:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    khoda midune va khodet ke shirintarin khabari ke shenidam in bud
    vaghean tabrik migam(akhe chize digeyi nist ke begam )khoda hameye on chizi ro ke mishod behet dade.
    hamishe shad bashid va salamat.
    man ham baraye didanesh lahze shomari mikonam.......

     
  • At 9/09/2008 02:01:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    يادم افتاد که وقتی رسا رو حامله بودم و هنوز نميدونستم که دختره يا پسره، همکاری داشتم که بهم گفت "خوبه اگه پسر باشه" و وقتی من ازش پرسيدم که مگه چه فرقی ميکنه گفت" اگه يک پسر داشته باشی و يک دختر، وقتی بزرگ شدن، توی مهمونی تو با پسره ميرقصی و شوهرت با دختره" حالا تو و محمد هم مشکلی یرای همراه رقص در آينده ندارين

    در ضمن انشالله هم به مقام مادر زنی ميرسی و هم به مقام مادر شوهری.
    تجربه ی کاملتريه.
    :)

     
  • At 9/10/2008 07:13:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    تبریک ....
    خیلی خوشحال شدم. اسمشو چی می خوای بذاری؟؟؟

     
  • At 9/10/2008 12:58:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    ممنون که به وبلاگ من لينک داده‌ايد. البته اسم وبلاگم غربتستانه، نه غريبستان :)

     
  • At 9/11/2008 02:22:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    اشك منم اومد پايين عزيزم ..
    خدا همه ي عزيزات رو برات حفظ كنه .. من پسر ندارم ونخواهم داشت ولي دنياي شيرين دخترا با هيچ چيز قابل مقايسه نيست ..عزيزم بهت تبريك ميگم

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home