تولدی دیگر

Thursday, September 11, 2008

از دنده چپ بلند می شویم

امروز صبح که از خواب پاشدم احساس خوبی نداشتم. شده از خواب بیدار بشید و دلتون بخواد که زنگ بزنید به محل کارتون و الکی بگید مریضید. حال منم همونطوری بود. خلاصه با کج خلقی کارای روتین صبح رو که شامل بیدار کردن محمد (یه عملیات نیم ساعته) و بعد آماده کردن لقمه های صبحانه ونهار ظهر و بیدار کردن پسرکم ( اونم یه عملیات دلچسب یه ربعه)، صبحانه دادن به باربد. رقصیدن و آواز خوندن برای پسرکم که صبحش شادومفرح باشه و بعد هم آماده کردن و لباس عوض کردنش – نگران نباشید محمد اینقدر ها هم شوهر بدی نیست که کمک نکنه، توی تمام این مدت اون داره دوش می گیره – آخر سرهم حاضر شدن خودم که 5 دقیقه بیشتر طول نمی کشه – خودتون حدس بزنید که نتیجه اینجوری حاضر شدن چی باید باشه. هول هولکی باربدم رو می بوسم و می چلونم و با پدر و پسر خداحافظی می کنم و می دوم به سمت مترو.

خوب این یه ساعت و اندی صبح بدو به دو کردن حسابی انرژی ام رو می گیره و وقتی به مترو میرسم دلم می خواد بشینم و چشمام رو ببندم و کمی مراقبه کنم.

حالا درنظر بگیرید که من صبح از دنده چپ بیدار شدم، بدو بدو کردم و حالا وارد مترو شدم. جای هیچ سوزن انداختنی نبود. با بدبختی خودم رو رسوندم به یه میله که دستم رو بهش بگیرم. دیدم یه خانم نازنین بازوهاشو حلقه کرده دور میله و در واقع میله رو در آغوش کشیده، چند نفری هم اون دورور معذب ایستاده بودند و نمی دونستند که دستشون رو به کجا بگیرند. من که اصلا در شرایطی نیستم که بدون گرفتن دستم به میله بتونم بایستم، بازور یه جای خالی پائین میله پیدا کردم و دستم و بند کردم.

بعد از اینکه مستقر شدم و نگاهی بهشون انداختم و دیدم به به اینا که عزیزای ایرانی خودمون هستند. یه خانم و آقای با ظاهر بسیار موقر و معمولی بودند. بقیه مطلب رو که بخونید متوجه میشید که چرا معمولی بودنشون مهمه. آره خلاصه دیدم این آقای نازنین سخت خانم رو در آغوش گرفته و به بوسیدن مشغولند.

نمی تونم احساسات متعددی رو که اون موقع داشتم براتون بگم. دلم گرفت، غصه خوردم، خوشحال شدم، عصبانی شدم و …….

فرهنگ ما فرهنگ با حیایی هست. ما ایرانی ها عادت نداریم که محبتمون رو به همسرمون در ملاء عام نشون بدیم. اصلا با خوب و بدش کاری ندارم. چون تفسیر خوب و بد این موضوع خودش یه کتابه و به یه جمله ختم نمیشه. اما فقط اینو بگم که با وجودی که من و محمد هم محبت و عشقمون رو در ملاء عام ابراز نمی کنیم و خیلی به این موضوع به دلایل خودمون پایبند هستیم ولی من این موضوع رو آدم بتونه آزادانه احساساتش رو به موقع به همسرش نشون بده خوشم میاد – بازم میگم این فقط یه جنبه قضیه است – به همین دلیل بود که دیدن اون خانم و آقا منو خوشحال کرد.

عصبانی شدم از اینکه آخه قربون اون صورت دوست داشتنی ایرانیت برم، خیلی خوبه که آدم از هر محیطی چیزای خوبش رو یاد بگیره. این یعنی قدم گذاشتن در مسیر رشد و تعالی. ولی نازنین من آخه به جز آزادی ابراز احساسات چیزای دیگه ای هم وجود داره. احترام به حق دیگران. آخه وقتی تو اونجوری میله رو در بغل گرفتی، حق اون آدمای دیگه ای که توی این متروی شلوغ جایی برای دست گرفتن و حفظ تعادل ندارند رو گرفتی. یادگرفتن چیزای باحال و راحت خیلی آسونه ولی مهم اینه که آدما بتونند چیزای درست رو یاد بگیرند و عمل کنند.

دلم گرفت و غصه خوردم از اینکه هر کار نادرستی که من ایرانی انجام بدم، به پای همه ایرانی ها نوشته میشه.

علت اینکه گفتم ظاهر اون خانم و آقا مهم بود این بود که اگه اون خانم و آقا یه دختر و پسر تینیجر بودن هیچ مشکلی نبود و میشد گذاشت به پای جوونیشون اما این دوستان عزیز من هر دو بالای 30 سال داشتند و ظاهرشون هم ساده و معمولی بود.

پ.ن.

آدمها دارند با سرعت نور عوض می شند. اینو من می تونم از واکنششون نسبت به حامله بودنم در مقایسه با دوسال پیش ببینم. سر باربد غیر ممکن بود که من توی مترو بایستم و حتما یکی جاشو به من میداد اما حالا خیلی وقتا پیش میاد که من سر پا میاستم.

سمیرا جونم برای یکی از پست های قبلی برام کامنت گذاشته بودی که زمان مامان باباهای ما می رفتند استخر مختلت و همه چیز عادی بود و کسی به کسی کاری نداشت. می دونی چیزی که ما فراموش می کنیم اینه که از اون زمان 30 سال گذشته و به اندازه 30 سال آدما عوض شدند. فکر می کنی که مردم اینجا به اندازه همون مردم 30 سال پیش خوب هستند؟

8 Comments:

  • At 9/11/2008 07:08:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    پيمانه جون با خوندن نوشته ات، از صبح که بيدار شدی تا رسيدی به شرکت همراهت شدم .
    به شرايط حاملگيت فکر کردم و ميخوام از ته دل بهت بگم
    خدا قوت

     
  • At 9/11/2008 07:29:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    ممنون پریسا جون

     
  • At 9/11/2008 09:28:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    خب آخه ما اینجا فقط کارهایی رو یاد میگیریم که تو ایران نمیتونستیم انجام بدیم.احترام به حقوق دیگران و رعایت حق تقدم و ... رو اونجا میتونستیم انجام بدیم ولی گاهی وقتها بعضی ها دوست نداشتن.حالا هم دوست ندارن ولی چون اینجا اومدن فقط کارهایی رو یاد میگیرن و انجام میدن که اونجا اجازه نداشتن.
    خدا آخر و عاقبتشون رو به خیر کنه کاش چیزهای خوب رو هرجایی یاد میگرفتیم.

     
  • At 9/11/2008 11:53:00 AM , Blogger Afrooz said...

    خسته نباشه این اقا محمد شما!!!!!!!!! اقلا تو خونه ما تا وقتی من دارم بچه ها رو ناز و نوازش میکنم و بیدارشون میکنم و اماده شون میکنم (2 بچه و کل زمان: نیم ساعت, رکورد بدی نیست) اقای خونه ما صبحانه و نهار رو اماده میکنه.

     
  • At 9/11/2008 12:02:00 PM , Blogger تولدی دیگر said...

    آخه افروز جون احتمالا حمام آقا مهران به اندازه محمد که اندازه یه حمام زایمان طول می کشه طولانی نیست ;)

     
  • At 9/12/2008 09:57:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    نی نی دختر داری ..مبارکه ه ه ه

     
  • At 9/13/2008 05:18:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    قربونت برم ایرانی جماعت استعداد خوبی در یادگیری چه چیزهایی دارند ؟؟؟؟؟ حقوق دیگران یعنی چی عزیزم ؟ کی غیر از خودمون اهمیت داره .... خیلی وقته این جوری شدیم ...0

     
  • At 9/13/2008 05:30:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    پیمانه جون خسته نباشی.تازه زندگیت شده مثل خودم.شرایط سختی داری. ایشالا به زودی به شرایط دلخواهت برسی. در اینکه دوره بدی شده حرفی ندارم.

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home