تولدی دیگر

Tuesday, September 16, 2008

من و آقای شوهر

دیروز وقتی از سر کار برمی گشتم محمد و باربد رو جلوی دومینین ندیدم. رفتم وخرید کوچولویی از دومینین کردم و برگشتم دیدم هنوز نیامدند. پیش خودم فکر کردم که حتما چون هوا خیلی سرده و باربد هنوز سرماخوردست منتظر من نموندند و رفتندخونه. به خونه که رسیدم ساعت 6:20 دقیقه بود. نگران شدم. عاقبت اونا ساعت یه ربع به 7 آمدند. بیچاره ها ظاهرا دقیقا بعد از آمدن من رسیده بودند اونجا. نمی دونم چرا از دهنم در رفت و گفتم که من تا 6:30 اونجا بودم. اصلا بی اختیار بود و بعد که محمد گفت که امکان نداره من از 6:20 جلوی دومینین بودم بازم کوتاه نیامدم و گفتم نه من تا 6:30 اونجا بودم. اصلا موضوع مهمی نبود ولی ناخود آگاه به حرفم اصرار می کردم.

اینا رو گفتم که جریان تلفن الانم رو بگم. همین چند دقیقه پیش محمد زنگ زد تا حالمو بپرسه. معمولا روزی یه بار با هم تماس داریم. بهش گفتم می خوام یه چیزی رو بهت اعتراف کنم. من دیروزبه اندازه 10 دقیقه دروغ گفتم. همین باعث شد که حدود یه ربع هر دومون از ته دل بخنیدم.

به این فکر می کردم که چند وقته که اینجوری از ته دل نخندیدیم. به یه موضوعی که به خودمون دوتا فقط مربوط باشه. یه فان فقط برای خودمون دوتا. خوب با وجود باربد هر روزو هر لحظه زندگی مون سرشار از شادی و فان هست ولی واقعیتش اینه که این فان دیگه فقط مال من و محمد نیست. شکایت نمی کنم فقط برام جالب بود. اینم یکی دیگه از جنبه های پدرو مادر شدنه.

همیشه اعتقاد داشتم پدر و مادر باید برای خودشون وقت بگذارند. لازم نیست که حتما کار خیلی خاصی باشه. یه کارای مثل سینما رفتن، یه گردش و پیاده روی کوتاه. این کمک می کنه که با انرژی بیشتری پیش بچه هاشون برگردند. امروز دیدم که ما هم باید یه کم روی این موضوع کار کنیم و واسه خودمون کمی وقت بگذاریم.

8 Comments:

  • At 9/16/2008 11:14:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    پست قبلیت بود "من و خدا"ه
    پست امروز هست "من و آقای شوهر"ه
    بعدی چی ميشه؟ من و ؟ه
    يآد حرفهای قديمی افتادم که بعد از خدای آسمان، شوهر خدای روی زمينه
    :)
    همينجوری برای خنده گفتم.

     
  • At 9/16/2008 11:16:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    داستش خیلی هم دور از واقعیت نیست. شمشیر رو از رو نبند سر فرصت برات توضیح میدم. در مورد عنوان هم هیچ عمدی در کار نبود هینجوری شد. خودمم بعد متوجه شدم.

     
  • At 9/17/2008 12:28:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    سلام من یک زن ایرانی هستم 29 ساله یک پسر شش ماهه هم دارم شوهرم داره برای مهاجرت به کانادا اقدام می کنه اتفاقی به وب شما برخوردم خیلی نگرانم هیج تصوری از زندگی و کار در اونجا ندارم البته همسرم کارش مهیاست ولی من نه من مترجمی انگلیسی خوندم حجاب هم دارم فکر می کنم برای من کار زندگی اونجا سخت باشه میشه برام بگین زندگی اونجا چجوریه ؟ البته ما برای ونکور اقدام کردیم
    مرسی

     
  • At 9/17/2008 06:19:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    دوست عزیز سلام.
    راستش سوالتون خیلی کلی هست و نمیدونم چطوری باید بهش جواب داد. در مورد مسئله حجاب اصلا نگران نباشید چون اینجا کشور آزادی هست و هیچ کس با حجاب شما مشکلی نخواهد داشت. من زنای محجبه ای رو میشناسم که بدون مشکل کار و زندگی می کنند.نمی دونم کار همسر شما چی هست که مهیا هست ولی این نکته خیلی خوبی هست، چون یکی از بزرگترین مشکلات اینجا پیدا کردن کار هستش. این خیلی کار شما رو راحت خواهد کرد. چون حتی برای خود کانادایی ها کار پیدا کردن حدود 6 ماه طول میکشه که خوب برای ما مهاجرها کمی بیشتر و عموما مهاجرها با کارهای پائین شروع می کنند که البته موضوع خیلی عمومی و جا افتاده ای است و قبح ایران رو نداره. زندگی اینجا خیلی راحت و روتین هست و اگه غربت اذیتتون نکنه مشکلی نخواهید داشت.
    نمی دونم تونستم کمکی کرده باشم یا نه ولی اگه سوال بیشتری داشتید می تونید به ایمیل من ایمیل بزنید.
    dorsa_pm@yahoo.com
    موفق باشید

     
  • At 9/17/2008 09:32:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    آره بچه ها یه جورایی نمی ذارن که وقتی برای خود آدم بمونه ولی منم موافقم برای خودمون هم که شده باید این کار رو حتما انجام بدیم.مثلا من یکی از کارایی که می کنم اینه :هروقت مامانم میاد تهران پیشمون برای یک شب هم که شده با محمد تنهایی می ریم بیرون،البته من با یک پیاده روی ساده هم موافقم ولی می بینم که ظاهرا محمد هم بدش نمیاد و یکی دوبار یواشگی رفتیم و به اصرار اون شام هم خوردیم
    :))

     
  • At 9/17/2008 09:55:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    این خیلی خوبه مریم جون، من یادمه دختر خالمو می کشتم و می گفتم که بابا پسرت رو بگذارپیش من و با شوهرت برو بیرون بگرد ولی می گفت دلم نمیاد. درسته که آدم سختشه که جکر گوشه اش رو بگذاره و تنها بره ولی اثرش اونقدر زیاد ومفیده که ارزش اون سختی اولیه رو داره

     
  • At 9/17/2008 10:42:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    آدم هم به وفتهای دوتايی و تنهايی با همسرش احتياج داره.
    هم به وقتهای تنهايی با خودش.
    جالبه که وقتهايیکه من و بابايی با هم تنها هستيم هم قسمت عمده اش صرف صحبت کردن برای بچه ها ميشه.
    نميدونم انگار بعد ازاينکه آدم بچه دار ميشه. ديگه نميشه حتی برای چند لحظه هم وجودشون رو از ذهن حذف کرد.

     
  • At 9/17/2008 11:27:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    نکته مهمیه: وقتی برای خودمان، ممنون از یادآوری

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home