تولدی دیگر

Thursday, September 18, 2008

قسمت دوم

قسمت دوم رو می تونید اینجا بخونید

8 Comments:

  • At 9/18/2008 07:40:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    مرسی که با نوشتن این خاطره شیرین ما رو هم تو تولد عسلت سهیم کردی.قول بده بعدا ماجرای تولد نی نی دخملی رو هم برامون تعریف کنی .اون موقع دیگه یه مامان با تجربه ای :)

     
  • At 9/19/2008 07:36:00 AM , Blogger Afrooz said...

    ajab rostam dastani bode in pesarake to!!!! 55 cm?? 4.15 kg?? barsh espand dood kon baba. omidvaram dovomi ham haminghadr poro peymoon bashe.

     
  • At 9/19/2008 10:50:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    نمي دونم چرا باوجوديكه ايران عزيز خودمون اينقدر تو علم پرشكي پيشرفته هست ولي بازهم زايمان طبيعي اينقدر دردناك و وحشتناكه كه كمتر زني حاضر به اون مي شه،حتي سزلرين هم اصلا به اين شيوه اي كه تو تعريف كردي نيست.
    درهر صورت ممنون كه توي اين تجربه شيرين بقيه رو هم سهيم كردي

     
  • At 9/19/2008 01:07:00 PM , Blogger تولدی دیگر said...

    لاله جان حتما. تو فکرم که از الان شروع کنم به نوشتنش (شکلک شیطنت آمیز)
    افروز جون ممنون ولی تورو خدا فقط به فکر بچه نباش به مامان بیچاره هم که باید این تپلی خانم رو نه ماه حمل کنه فکر کن. بیخود نبود که سر باربد ماه آخر نمی تونستم از رخت خواب جدا شم و حتما باید محمد بهم کمک می کرد. دقیقا مثل لاک پشتی بودم که به پشت افتاده بود.
    هدا جون خوشحالم که از خوندن خاطرم لذت بردی

     
  • At 9/19/2008 01:37:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    چه کار خوبی.خیلی باحاله.یکی از دوستای ما از روزی که فهمیده بودن نی نی دارن براش یه وبلاگ ساخته بودن و توش شروع کرده بودن به نوشتن.قرار وقتی بزرگ شد خودش توش بنویسه.این آدرسشِ
    http://lineoffline.blogfa.com/
    ماجراهای نی نیِ از وقتی که یه خط کمرنگ رویِ بیبی چک بوده

     
  • At 9/19/2008 11:10:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    ممنون از محبتت عزيزم نميدونم كدوم كشور هستي هر كجاي دنيايي شاد باشي و سلامت... من لينكت كردم. البته اگه يه موقعي خواستي كمكي كني شايد تو اون كشور آشنايي داشته باشم كه بتونه كمكتو به دستم برسونه./...

     
  • At 9/20/2008 02:02:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    هي پسر (با باربدم ها نه با مامانش)
    چقذه اذيت كردي مامانتو. هواش رو داشته باشي ها. ما مردا اصولاً غيرتمون رو براي مادرامون ميزاريم كنار. منم سعي ميكنم هواي مادرمو داشته باشم. ميدونم بعد از خودكشي اون يكي پسري توي دلش، دل نازك شده خيلي اذيتش نميكنم.:دي

     
  • At 9/20/2008 07:28:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    اخي من عزيز ترين دوستم كاناداست ونكور و پس خاله و پسر داييم هم اونجان... البته دوستهاي اينترنتي هم انجا دارم مثل يارا و مرجان (دختري از كوير) كه نميدونم وبلاگشونو ميخونييا نه . يارا اين بار كه اومد ايران اومد خونه مون و بلاخره بعد از سالها همو ديديم. حتما اومدي ايران بيا همو ببينيم به اين اميدكه هر جاي دنيا كه باشي شاد و سلامت باشي...

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home