تولدی دیگر

Sunday, October 05, 2008

لذت بادمجان پوست کردن

محمد هنوز خوابه و فقط من و باربد بیداریم. بیچاره دیشب تا صبح داشت کار می کرد و ساعت 5 صبح خوابید. من و باربد سعی می کنیم که با حداقل سروصدا کارامونو بکنیم.

بادمجونها رو می شورم و میام چهار زانو روی زمین میشینم و به پوست گرفتنشون مشغول میشم. باربد کمی اونطرف تر داره با لب تاپش بازی می کنه. مشغول پوست گرفتن هستم که یه دفعه یه حس خیلی خوبی بهم دست میده. احساس خانم خونه بودن می کنم و اینکه تنها دقدقه ام نهار ظهره و رسیدگی به امور پسرم. سرشار از مسرت میشم. نمی دونم چرا تازگی ها اینقدر کار بیرون رو شونه ام سنگینی می کنه. منی که همیشه عاشق کارم بودم و همیشه هم خدا رو شکر موفق بودم. توی شرکت موقعیت خوبی دارم و کارای مهمی دارم انجام می دم. اختصاصا که می دونند که تا سه ماه دیگه بیشتر نیستم و بعد از اون به مرخصی زایمان میرم، سعی می کنند که بیشترین استفاده رو بکنند. با همه این حرفا احساس می کنم که یه چیزی غلطه. انگاری به اونجا تعلق ندارم. نمی دونم شاید این احساس زودگذر باشه و بعد از یه مدت خونه داری ومشغول بودن به پی پی و ونگ ونگ بچه برطرف بشه.

هیچوقت فکر نمی کردم که زمانی پوست گرفتن بادمجون به همراه سوالهای پسرم که گه گاهی فقط و فقط برای اینکه با مامانش حرفی زده باشه می پرسه اینقدر برام شیرین باشه.

فکر کنم که با اینهمه احساسی که برای پوست گرفتن بادمجونها خرج کردم حتما خورشت بادمجون لذیذی خواهد شد. جای همه شما خالی.

در ضمن تنها دو ماه و 26 روز دیگه از سر کار رفتنم باقی مونده :)


پ.ن.

راستش بعد از بررسی های فراوان با محمد هیچکدوممون به طور قطعی یادمون نیامد که دقدقه رو چطوری می نویسند.

از کسانی که مثل ما سوادشون نم نکشیده در خواست می شود که املای صحیح آنرا برام کامنت بگذارند :)


Labels:

7 Comments:

  • At 10/05/2008 02:19:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    سلام پیمانه جونم
    امیدوارم که همیشه سرشار ازلذت وحسهای خوب باشی.
    دغدغه هم این شکلیه عزیزم هر وقت چیزی یادت نبود به این سایت مراجعه کن دوست جونم :)
    http://www.loghatnaameh.com/

     
  • At 10/06/2008 06:30:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    به به،خورش بادمجون.منم حسابی اینروزها کدبانو شدم.دیشب ماست درست کردم.چند روز پیش هم نون پختم.خداییش آدم یه وقتایی به خونه داری احتیاج داره.نه به خاطر تمیز شدن خونه ها.نه! به خاطر اینکه روحیه اش عوض بشه.یه تنوعه خودش.به خصوص برای ماها که شغلمون هیچ ظرافت خانومانه ای توش نیست

     
  • At 10/06/2008 06:30:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    پيمانه جان
    نوش جان خورشت بادمجان. منهم کار کردن در خونه بدون دغدغه و نگرانی رو دوست دارم. اما دوست ندارم که سيندرلا بشم.

    ار سايت دهحدا هم ممنونم مريم. خيلی مفيد و به در بخوره. هيچوقت فکر نکرده بودم روی اينترنت دنبالش بگردم.

     
  • At 10/06/2008 06:44:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    مرسی مریم جون. کمک بزرگی بود.

    پریسا جان هیچ کس از سیندرلا بودن خوشش نمیاد. منظور منم هم سیندرلا بودن نبود. فقط همین که ذهن و مغز آدم 100 درصد درگیر چهارچوب خونه اش باشه. به من که آرامش میده.

     
  • At 10/06/2008 07:51:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    منکه نگفتم تو سيندرلا شدی!
    نظر خودم رو در مورد خانه داری گفتم.
    اي داد اي بيداد
    :(

     
  • At 10/06/2008 10:08:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    عزيزم دوستي مشترك داشتيم(ماندانا) كه يك بار حرفي رو زدكه سعي مي كنم هميشه به يادم بمونه:هروقت تونستي حتي از راه رفتن يك گربه پشت پنجره لذت ببري هنر زندگي كردن رو ياد گرفتي" و من فكر مي كنم كه تو اين روزها خيلي تو اينكار موفقي.

     
  • At 10/06/2008 02:18:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    قبل از بدنيا اومدن سفيد برفي همين حس رو داشتم. ديگه از كارم لذت نميبردم. شايد باورت نشه ولي الان بعد از گذشتن 11 ماه هنوزم اصلا" دلم نميخواد برگردم سركارم. بچه داري خيلي بهم مزه ميده.

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home