تولدی دیگر

Thursday, December 18, 2008

خودکشی

ممنون از لطف همه. برخورد باربد با مامان بابا جالب بود. از اونجایی که من و مامانم مثل سیبی هستیم که از وسط نصف شدیم، خیلی راحت با مامانم ارتباط برقرار کرد. اختصاصا وقتی که مامان خوراکی های خوشمزه رو تند تند از کیفش در آورد و بهش داد که دیگه آخر صمیمیت بود. بابای منم که ذاتا بچه دوسته و همیشه جوری با بچه ها رفتار می کنه که انگار اجاقش کور بوده و سالها حسرت بچه داشته. اونقدر با مهربونی با باربد رفتار می کرد که باربد به راحتی تو بغلش جا خوش کرده بود.

دیروز که داشتم از سرکار به خونه برمی گشتم از فکر شیرین اینکه آخ دارم به خونه ای میرم که مامانی و بابایی الان توش منتظرم نشستن حسابی قند تو دلم آب شد. موقع رفتن هم محمد بهم زنگ زد و ایستگاه بلور قرار گذاشتیم و با هم با آرامش کامل به خونه رفتیم. دیگه از بدو بدوی اینکه به موقع به مهد باربد برسی تا پسرکت چشم به راه نمونه و از طرف دیگه مجبور نشی پول اضافه ( دقیقه ای یه دلار) رو تقدیم کنی، خبری نبود. گپ زنون و با خیال راحت تا خونه رفتیم. این باعث شد که یادم بیاد که چقدر شکل زندگی ما با آمدن باربد عوض شده. واقعا بعد از آمدن بچه دیگه لحظه های دونفره خیلی کم توی زندگی آدم پیش میاد. بخصوص که توی غربت باشی و هیچ کمکی هم نداشته باشی.

خوب اگه از کشتن هدا فارغ شدید خودتون رو واسه کشتن من آماده کنید. آخه عزیزای من، من یه متن به این قشنگی رو اینجا گذاشتم تنها نکته ای رو که همه شما بهش توجه کردید این بود که آیا آقایون به بچه میرسند یا نه؟ این همون چیزی هست که توی پستهای قبلی ام هم راجع بهش حرف زدم. اینکه ما زنها اینقدر سرگرم این بازی های اثبات بدی مردها و مظلومی خودمون شدیم که از خیلی از زیبایی های زندگی و خیلی از مسائل مهم دیگه دور موندیم. آفرین به پریسا که تنها کسی بود که در مورد اون متن کامنت گذاشته بود.

من برای مردن آماده ام :)

Labels: , , , ,

5 Comments:

  • At 12/18/2008 08:33:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    چه خوب درک ميکنم اون حالت رو که ميدونی ميری خونه و غذا آماده است
    و بچه تو خونه راحت لم داده. نگران مهد نيستی و بدون عجله برای خودت ميری.ه

    يادمه اولين بار سال دومی که ما اينجا بوديم، خاله ی بابايی اومده بود چند هغته ای پيشمون. وقتی اومدم خونه و سفره ی پهن شده و غذای آماده رو ديدم، از خوشحالی گريه ام گرفت.ه

    ما که حسابی بدعادت شديم و به زودی، که دوباره علی ميمونه و حوضش، حالمون جا مياد.ه

    اين روزها از فرصتهای دو نفری حداکثر استفاده رو بکن.ه

     
  • At 12/18/2008 09:22:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    cheshmet roshan va ta mitooni az hozooreshoon lezat bebar khosha be halet

     
  • At 12/19/2008 04:22:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    چشمت روشن.رسيدنشون به خير.يلدا و کريسمس خوبي داشته باشيد در کنار هم.

     
  • At 12/19/2008 08:38:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    تا اومدن نی نی حسابی سعی کن روز دونفره داشته باشین که زیاد فرصت نداری. :)

     
  • At 12/19/2008 10:30:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    چشمتون روشن که مامان و بابا اومدند. خدا رو شکر. میفهمم چه قد رآدم خوش خوشانش میشه اینطوری. بعد هم دقیقه ای یک دلار؟؟؟ چه خبرشونه. وقتی دلار رو به پول ایران آدم حساب میکنه خیلی سوزش میگیره.
    خوشحالم که این اژدهاهه هم کارساز بوده

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home