تولدی دیگر

Monday, December 22, 2008

خاحافظ شرکت نازنین

این آخرین پستی هست که دارم از پشت میز کارم توی شرکت می نویسم. آخرین لحظات کارم توی شرکت هست. میزم رو تمیز کردم و وسائلم رو برداشتم و توی کیف جا دادم. نمی دونم چه احساسی دارم. شاید اگه حامله نبودم و کار اینقدر خسته ام نکرده بود خیلی غمگین تر می بودم. الان یه جورایی احساس رهایی می کنم.

نمی دونم هیچ وقت پیش میاد که من دوباره پشت این کامپیوتر بشینم و از پنجره دوست داشتنیم به بیرون نگاه کنم یا نه. نمی دونم روزگار، پنهانی چی واسم رقم زده ولی در هر حال می خوام که از همه چیز با حضور قلبی خداحافظی کنم که اگه دیگه ندیدمشون از خداحافظی کردن متاسف نشم.

کامپیوتر عزیزم خداحافظ. میز و پنجره قشنگم خداحافظ. همکارای مهربونم خداحافظ و شرکت نازنینی که سه سال میزبان من بودی خداحافظ.

بازم عینهو سیب زمینی نشستم. نه اشکی نه غمی نه اندوهی. از منی که حتی موقع خداحافظی با دشمنم هم اشکم درمیاد خیلی بعیده.

Labels:

8 Comments:

  • At 12/22/2008 08:24:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    من قبلا جاهای مختلفی کار کردم و بعد اونجا رو ترک کردم عموما واسه جاهایی که موقع خداحافظی گریه ام نگرفته هیچ وقت دلم تنگ نشده!!!

     
  • At 12/22/2008 08:38:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    احساستو كاملا درك مي كنم! زماني كه مي خواستم بيام تهران باوجوديكه 6 ماه تموم بي تاب رفتن از اون شهر نفرين شده بودم(واسه من البته! لطفا به هيچكدوم از همشهريها و دوستاي خوبم برنخوره) دقيقا حس و حال تو رو داشتم وقتي كه از ميز كارم، كامپيوترم كه خيلي دوسش داشتم چون با سليقه خودم اسمبلش كرده بودم يه حس غريب دلتنگي ولي شيرين بود.كاملا جمع دوتا تضاد! ولي هيچ وقت هيچ وقت ديگه تمايل به برگشت پيدا نكردم.عزيزم هميشه خوش باشي! راستي يلدا خوش گدشت حتما يه پست طولاني از اين تجربه بنويس البته اگه دوست داشتي!

     
  • At 12/22/2008 08:52:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    اميدوارم هميشه در کار و زندگی موفق باشی. اين هم دورانی بود که با موفقيت تمامش کردی.ه

     
  • At 12/22/2008 09:12:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    همیشه شاد باشی پیمانه جان. ولی مگه بعد از مرخصی زایمان برنمی گردی سر کار؟

     
  • At 12/22/2008 11:39:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    پيوستنت رو به جمع مامان هاي تمام وقت تبريك ميگم. باور كن تجربه ي خيلي نازيه.

     
  • At 12/22/2008 03:51:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    امیدوارم هر جا هستی شاد و پیروز باشی پیمانه جون

     
  • At 12/23/2008 02:53:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    پیمانه جونم خوشحالم که بالاخره این دوران رو هم با موفقیت به پایان رسوندی.
    به نظر من اینکه آدم در چنین لحظاتی احساس دلتنگی یا ناراحتی بکنه یا نه دقیقا برمیگرده به اینکه چقدر به تصمیمی که گرفته اطمینان داره.مهم اینه که در حال حاضر میدونی که بهترین و درست ترین تصمیم رو گرفتی.ولی این که در آینده آدم دلش برای گذشته اش تنگ بشه کاملا درست و منطقی هست چرا که تمامی این لحظات یک دوران از زندگی آدم بودن چه خوب ، چه بد ، چه تلخ ، چه شیرین ، چه سخت ، چه آسون. بنابراین اصلا نگران نباش که چرا دلتنگ یا ناراحت نیستی چون در حال حاضر می دونی که درست ترین تصمیم رو گرفتی و تنها چیزی که مهمه فقط همینه ولی مطمین باش که در آینده دلت واسه لحظه لحظه این دوران تنگ هم خواهد شد:)

     
  • At 12/26/2008 03:26:00 AM , Anonymous Anonymous said...

    avalesh sakhte vali ba 2 ta bache intori rahat tari a?

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home