من عمه شدم
موجود کوچولوی قرمزی را
که لای پتوی آبی پیچیده شده در آغوش می
کشم. به چشمای تیله ایش نگاه می کنم که
بهم خیره شده. میدونم که هنوز نمی تونه منو ببینه ولی دوست دارم خیال کنم که داره
منو تماشا می کنه. در برابر وسوسه نوازش کردنش مقاومتم رو از دست میدم و با پشت انگشتام
لپهای نرمش رو که مثل دوتا هلوی رسیده و درشت هستند نوازش می کنم و سرمست میشم.
وای همون نرمی و لطافت ناب، حسی که با نوازش پشت باربد و باران، دقایقی بعد از به
دنیا آمدنشون داشتم. انگشتم رو بدستش میدم، انگشتای کوچولوش رو محکم به دورش حلقه
می کنه. اشک توی چشمام حلقه میزنه، آروم
توی گوشش میگم، عمه جان تا وقتی که زنده هستم این دستها برای تو هستند. در کنار
باربد و بارانم، گوشه ای از دلم برای تو میتپه. پسرک نازنین به این دنیا خوش آمدی.
صبح شنبه 6ام اسفند سال
1990 برادرزاده نازنین من به دنیا آمد و من رسما بیش از 48 ساعتی هست که عمه شده
ام (میدونم که توی دلتون دارید به چی فکر می کنید. اینم بخشی از عمه شدنه)
Labels: من و برادرزاده ام
5 Comments:
At 2/27/2012 06:16:00 AM ,
سمیرا said...
تبریک میگم پیمانه جون. خوشحالم که دوباره وبلاگت فعال شده. امیدوارم هر جا که هستی با دو تا دسته گُلات شاد باشی . بابت عمه شدن خیلی تبریک میگم بهت. می بوسمت
At 2/27/2012 06:36:00 AM ,
پریسا said...
تبریک میگم عمه خانوم! قدمش مبارک!
At 2/27/2012 09:40:00 AM ,
تولدی دیگر said...
سمیرا جان ممنون. خوشحالم که دوباره بهم سر میزنی.
پریسا جان ممنون.
At 2/27/2012 03:02:00 PM ,
banooH2eyes said...
تبریک می گم. چه حس زیبایی :)ه
At 2/28/2012 03:26:00 AM ,
maryam_zbr said...
عمه خانم عزیز تبریک می گم
ایمیل چی شد پس من منتظرم
مي بوسمت عزیزم
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home