تولدی دیگر

Monday, November 22, 2010

فقط پیمانه

در قلبم رو روی همه دنیا بستم. حتی به روی بچه هام. تصمیم دارم که برای مدت قابل توجهی به همین حال باقی بمونم. تصمیم دارم به همه چیز نه بگم، حتی چیزای خوب. از پیمانه مطیع بودن خسته شده ام. از بعله گفتن خسته ام. از بار مسئولیت اشتباهات دیگران رو به دوش کشیدن خسته ام. منصفانه اش اینه که شاید خیلی وقتها این به دوش کشیدنه دانسته و آگاهانه هم نبوده و فقط از روی عادت و یا حتی نادانی بوده. به هر حال تازمانی که دوباره نشم پیمانه قبل اوضاع همینه.
حالم از خودم به هم می خوره. قبلآشاید پریشون و سردگم بودم ولی اینو هیچ کس نمیدونست. حداقل ظاهر محکم و مطمئنی داشتم. اما حالا چی؟ آدمی شکننده که با کوچکترین نسیمی سر خم میکنه و در هم میریزه.
من خیلی حیفم که بخوام اینجوری محو و نابود بشم. بهتر ازاینها بودم که بخوام بی هیچ ردی توی روزمرگی ها گم بشم. دوباره روبه راه میشم. خودم رو پیدا میکنم و میشم همون پیمانه ای که برای خودم محترم و دوست داشتنی بود. فقط احتیاج دارم که یه مدتی تنها باشم. روح و قلبم فقط و فقط مال خودم باشه.

اولین قدم توی این راه، برگشتن به نوشتن توی این خلوتگاهمه. این تنها جایی هست که در حال حاضر فقط به من تعلق داره و با هیچکس دیگه ای شریکش نیستم.

Labels: , , ,

2 Comments:

  • At 11/22/2010 08:29:00 PM , Anonymous پریسا said...

    نمیدونم چی بگم. امیدوارم موفق باشی در این مکاشفه. نوشتن حتما کمک میکنه.‏

     
  • At 11/23/2010 07:13:00 AM , Anonymous Maryam_zbr said...

    پیمانه عزیزم کاش اونجا بودم و مهمان ناخوانده دلت می شدم.

    "سنگینی یادهای سیاه را با تنهایی دوچندان می کنی، به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو لبخند آدمیان اندیشه های سیاه را گمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود - ارد بزرگ "

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home