تولدی دیگر

Sunday, May 23, 2010

ترس

مثل هر مادر دیگه زور میزنی که به بچه هات بفهمونی که ترس معنی نداره. که سوسک و یا هر حشره دیگه باید از ما بترسند. که اگه پخ کنی سوسکه ترسیده و فرار کرده. اختصاصا برای پسرت که قراره فردا مرد خونه باشه و اگه سوسکی پیدا شد بتونه سینه سپر کنه، جلوی زن و بچه اش خودی نشون بده و آقا سوسکه رو با افتخار بکشه ( وای مامان قربون خودت برم با زن و بچه ات، دلم آب شد).
خلاصه بعد از این همه روضه خوندن واسه بچه بیزبون یه دفعه با دیدن یه سوسک ناقابل، آنچنان رسوایی به پا می کنی که بیا و ببین. همه حرفات یادت میره. وظائف مادرانه ات هم یادت میره. به تنها چیزی که توجه می کنی ترس کشنده ای هست که همه وجودت رو فرا گرفته. حتی یه لحظه نمی تونی یکی از اون منطق هایی رو که برای بچه هات می بافتی یادت بیاد. فراموش می کنی که این سوسک بیچاره حتی به اندازه یه بند انگشتت هم نیست. نمی تونه تورو بخوره یا بهت آسیب بزنه. به تنها چیزی که فکر می کنی حس مشمئز کننده پاهای چندش آورش روی پوستت هست.
خوب نتیجه این قهرمان بازی این میشه که پسرت امشب موقع خواب بهت میگه مامان عروسک "المو"* رو از بالای سرم بردار ازش می ترسم.
به خودت افتخار می کنی پیمانه خانم؛ نه؟

* Elmo

Labels: ,

2 Comments:

  • At 5/25/2010 02:49:00 AM , Anonymous مامان فراز said...

    پیمانه جان. اول اینکه خوشحالم از اینکه دوباره مینویسی. ثانیاً این ترس از سوسیک رو من متاسفانه با پنهون نکردن احساسم!!! به فراز انتقال دادم و چشم انداز زیبایی از اون روزی که فراز سوسک رو بکشه و جلوی زن و بچه سر بلند بشه تا به امروز ندیدم.

     
  • At 5/29/2010 04:14:00 AM , Anonymous پریسا said...

    بابا اون سوسک های ایران ترس هم داره. هنوز هم بهشون فکر میکنم، چندشم میشه.‏

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home