تولدی دیگر

Sunday, August 30, 2009

دوست

آدما سنشون که بالا میره دیگه نمی تونند به راحتی دوست پیدا کنند. دوست پیدا کردن مال نوجوونی هست. همون وقتی که آدما شجاعند. می تونند دل رو به دریا بزنند و توکل کنند و بدون ترس سفره دلشون رو پیش دوستشون پهن کنند. می تونند سر رو شونه همدیگه بگذارند و های های گریه کنند. از غصه هاشون بگن، از عشقاشون، ناکامی هاشون و هزار و یک حرف نگفته دیگه. اما سن که بالا میره محافظه کار میشند. دیگه نمی تونند به کسی اعتماد کنند. مغرور میشند. نمیتونند به سادگی بگذارند کسی شکستشون رو ببینه. به همین دلیل هم هست که اغلب دوستای صمیمی دوستای دوران نوجوننی هست و سن که بالا میره دیگه آدمهای جدید زندگی در حد آشنا باقی میمونند.ه
اما این دنیای مجازی ( آخ که من چقدر از این کلمه مجازی بدم میاد و انگاری همیشه یه جوری بهم دهن کجی می کنه) عجب عالمی داره. با خوندن یه پست و یا کامنت یه دفعه یه دوستی عمیق شکل می گیره. توی این دنیای مجازی دوستی ها خیلی راحت تر شکل میگیره و آدمها راحت تر به هم اعتماد می کنند. دارم اختصاصا از وبلاگ حرف میزنم و نه چت که سرتا پا دروغ و کلک هست. همین دیروز بالاخره با دوست وبلاگی ام تلفنی حرف زدم.اونقدر باهاش راحت بودم که انگاری سالهاست که میشناسمش. اونقدر راحت سفره دلم رو باز کردم پیشش که خودم هم مات مونده بودم. آرام عزیز رو میگم. نازنینی که صداش هم مثل خودش سرشار از آرامش هست و حرف زدن باهاش کلی بهم قوت قلب داد. قراره که به زودی ببینمش و از این بابت خیلی خوشحالم. یه دوست خوب به گنجینه دوستام اضافه شد.ه

Labels: ,

6 Comments:

  • At 8/31/2009 06:48:00 AM , Anonymous پریسا said...

    واقعا هم دوست خوب يک گنجه و هرچی داشته باشیم کمه.ه

     
  • At 9/01/2009 08:55:00 AM , Anonymous nely said...

    اتفاقا من هم با یه دوست وبلاگی به همین اسم تلفنی صحبت کردم و بعد از اون خیلی بهش حس نزدیکی دارم

     
  • At 9/05/2009 04:43:00 AM , Anonymous مامان فراز said...

    پیمانه جان، خیلی دلم تنگ شده بود برای نوشته هات. خوشحالم که می نویسی.
    راستی الان شما شیرازید یا تهران؟!

     
  • At 9/05/2009 09:37:00 AM , Anonymous hoda said...

    خوشحالم كه دوباره مي نويسي! يه ايميل داري!

     
  • At 9/05/2009 12:57:00 PM , Anonymous دریا said...

    خوشحالم که بالاخره فرصت کردی سری به اینجا بزنی. و خوشحالم که کوچولو ها خوبن. ولی راست میگی دوستیهای دوران بچگی یه چیز دیگه س. ولی دوست های اینجا هم یه جورین که آدم به طرز عجیبی بهشون احساس نزدیکی میکنه. شاید بخاطر اینکه از همون اول اینجا بدون نقش و نقابامون ظاهر میشیم. راستی فکر میکردم الان کانادایی.!!!!!

     
  • At 9/06/2009 02:31:00 PM , Blogger تولدی دیگر said...

    مامان فراز عزیز شیرازم

    دریا جان نه یه چند ماهی هست که آمدم ایران

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home