تولدی دیگر

Thursday, April 02, 2009

تفرش

چند روزی هست که با خانواده محمد به تفرش شهر زادگاه دکتر حسابی آمده ایم. شهر آروم و ساکتی که هنوز آلوده زشتی های شهرهای بزرگ نشده و بکر به نظر میرسه. یه آرامش خاصی توی فضا موج میزنه که البته یه کمش به خاطر سرزندگی و تازه بودن بهار هست.
الانی که دارم این نوشته رو مینویسم توی یه پارک جنگلی هستیم. کنار آتش نشسته ام و به قرمزی قشنگی که زیر لایه ای از خاکستر میسوزه خیره شده ام. توی یه فضای صافی که بین درختهای سرو سر به فلک کشیده شده محصور شده نشسته ایم. آوای پرنده ها به همراه صدای آب، نسیمی که هنوز اندکی خنکای زمستون رو به همراه داره با سرخی زیبای آتش یه فضای رویایی ساخته. همه خانواده کمی دورتر دارند فوتبال بازی می کنند و من به دلیل آسیب دیدگی شست پا (آخه اشتباهی به جای توپ، پسرخاله محمد رو شوت کردم وپامو داغون کردم) اینجا کنار آتش نشسته ام و از این فضای دلچسب لذت میبرم.
چند وقتی بود که اینجوری تنها نشده بودم. اونقدر اینروزا دورمون شلوغ هست که هیچ وقتی واسه تنهایی باقی نمی مونه. چقدر این تنهایی رو دوست دارم. بی دغدقه و بیمسئولیت، خودم رو از همه فکر و خیالها شل و رها می کنم و آرامش می گیرم.

Labels:

11 Comments:

  • At 4/03/2009 06:41:00 AM , Anonymous پريسا said...

    چه عالی! جای ما رو هم خالی کن. تعريف تفرش را زياد شنيده بودم ولی قسمت نشده که ببينيمش.ه

     
  • At 4/06/2009 06:34:00 AM , Anonymous سمیرا said...

    ایشاله یه روز هم با هم میریم موزه دکتر حسابی (اگه هنوز نرفتی). تاثیری که روی آدم می ذاره تا آخر عمر باهات می مونه. به امید دیدار

     
  • At 4/06/2009 11:54:00 AM , Anonymous دریا said...

    سلام عزیزم. رسیدنت بخیر و سال نو هم مبارک. فینگیلیا چطورن. چقدر خوشحالم که خوب و سلامتین همتون. امیدوارم توی تفرش هم بهتون خوش بگذره. من تا بحال اونجا نبودم. حسابی رفع خستگی کن عزیزم.

     
  • At 4/08/2009 04:27:00 AM , Anonymous آرام said...

    سلام نازنین . سال نو مبارک . ایشالله سال خوبی داشته باشی در کنار همراه زندگیت و دو تا دسته گلهات . خانم در خدمت باشیم . خوشحال می شم در خدمتت باشم . می بوسمت . امیدوارم دفعه ی بعد این کامنت دونی منو راه بده .....

     
  • At 4/20/2009 01:12:00 AM , Anonymous مامان فراز said...

    خوش بگذره بهتون و از این اوقات به دست امده لذت ببر

     
  • At 4/20/2009 11:36:00 PM , Anonymous هانا said...

    هميشه به خوشي و سفر.اميدوارم لحظه هات پر از آرامش باشه.دخملي و گل پسرت چطورن؟

     
  • At 5/08/2009 07:27:00 AM , Anonymous پريسا said...

    خانوم، شما که انگار در وبلاگ رو تخته کردی! نخير هيچ خبری نيست ازت.ه
    :)

     
  • At 5/21/2009 01:18:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    من هم هوس آب می کنم ،سرم را بالا می گیرم و دهانم را از آب باران پر .

    احساس ضعف شدیدی دارم ،شکمم صدای رادیو ضبطی می دهد که نوار کاست را خراب می کند .بوی شیرینی می آید .

    از جنس شیرینیهای که ماری آنتوانت در ضیافت هایش اسراف می کرد.

    بوی پول از جیب های زرد وسیاه و بوی ریا و کثافات همه در هم باعث شده که بینی ام را بگیرم و به سرعت به آسمان پرواز کنم.

    پریدن، جهیدن و پرواز کردن، سه مرحله عادی برای بوئیدن ستارگان و نوازش سیارات است و از همه مهمتر ...می آیم پائین تر زیرا بر می ایستم. از این بالا همه چیز زشت است، خصوصا آنها که خودخواه و مغرور و نادان هستند و دلهایی پاک است که از این بالا زیبا باشند.

    کی و کجا یاور می آید؟

    من اینجا هستم

    بر قایق چوبی بزرگی سوارم که رنگ انار است و بوی چوب می دهد، بوی چوب...

    اگر قایق را نمی خواهند، هواپیما، سفینه، شاتل...

    نه...نه...

    من به او بال می دهم

    حاضرم تا وقتی که باران می آید بالهایم را به عنوان چتر روی او بگشایم و سپس وقتی که رنگین کمان درود فرستاد بالهایم را به او عطا ء کنم .

    یا در کنار دلفین ها ....

    من به او آبشش می دهم!

    اصلا همه وجود را به او می بخشم و برای معشوقه ام می میرم تا بهتر از من را تصور نکند

    هنوز باران می بارد عزیزم.

    تصور کن کنار اسکله ای ایستاده ای ...

    لبه ی چوبی آن ایستاده ام و باران به لبه تیز اسکله می خورد و چند جهت می پاشد درون کفشهایم آب نفوذ کرده است.

    می خواهم بی رودربایستی صحبت کنم ، بهتر آن است که مخاطب باشی تا سوم شخص .

    من در تیه و تو در کدام ارض موعودی؟

    بیا با هم این جمعیت بزرگ را بشکافیم و جلوتر رویم و مسامحه نکن!

     
  • At 5/21/2009 01:19:00 PM , Anonymous kamran said...

    من هم هوس آب می کنم ،سرم را بالا می گیرم و دهانم را از آب باران پر .

    احساس ضعف شدیدی دارم ،شکمم صدای رادیو ضبطی می دهد که نوار کاست را خراب می کند .بوی شیرینی می آید .

    از جنس شیرینیهای که ماری آنتوانت در ضیافت هایش اسراف می کرد.

    بوی پول از جیب های زرد وسیاه و بوی ریا و کثافات همه در هم باعث شده که بینی ام را بگیرم و به سرعت به آسمان پرواز کنم.

    پریدن، جهیدن و پرواز کردن، سه مرحله عادی برای بوئیدن ستارگان و نوازش سیارات است و از همه مهمتر ...می آیم پائین تر زیرا بر می ایستم. از این بالا همه چیز زشت است، خصوصا آنها که خودخواه و مغرور و نادان هستند و دلهایی پاک است که از این بالا زیبا باشند.

    کی و کجا یاور می آید؟

    من اینجا هستم

    بر قایق چوبی بزرگی سوارم که رنگ انار است و بوی چوب می دهد، بوی چوب...

    اگر قایق را نمی خواهند، هواپیما، سفینه، شاتل...

    نه...نه...

    من به او بال می دهم

    حاضرم تا وقتی که باران می آید بالهایم را به عنوان چتر روی او بگشایم و سپس وقتی که رنگین کمان درود فرستاد بالهایم را به او عطا ء کنم .

    یا در کنار دلفین ها ....

    من به او آبشش می دهم!

    اصلا همه وجود را به او می بخشم و برای معشوقه ام می میرم تا بهتر از من را تصور نکند

    هنوز باران می بارد عزیزم.

    تصور کن کنار اسکله ای ایستاده ای ...

    لبه ی چوبی آن ایستاده ام و باران به لبه تیز اسکله می خورد و چند جهت می پاشد درون کفشهایم آب نفوذ کرده است.

    می خواهم بی رودربایستی صحبت کنم ، بهتر آن است که مخاطب باشی تا سوم شخص .

    من در تیه و تو در کدام ارض موعودی؟

    بیا با هم این جمعیت بزرگ را بشکافیم و جلوتر رویم و مسامحه نکن!

     
  • At 5/26/2009 02:19:00 AM , Blogger Unknown said...

    از به دنيا اومدن باران عزيز و برگشتنتون به ايران ، خوشحال شديم
    روزگار خوشي را در ايران داشته باشيد
    به همه چي عادت ميكنيد

     
  • At 8/09/2009 04:04:00 AM , Anonymous ياسمن said...

    رو شكر كه خوشي.

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home