تولدی دیگر

Thursday, May 13, 2010

رهایی از بند تو

چند روز سفرو دوریت یه موهبت الهی بود برای من. وقتی داشتم برای مرور گذشته، دیدن عکس های قدیمی، خوندن خاطرات و نوشته های گذشته. هی خوندم و دیدم و ذره ذره از خواب بیدار شدم. نمیدونم کی تو زندگی گم شدم؟ کی توی سایه تو محو شدم. کی پیمانه نابود شد و فقط تو باقی موندی. نه تقصیر از تو نیست. تو برای محو شدن من کاری نکردی. این من بودم که اونقدر در تو غرق شدم که خودم رو فراموش کردم.

باورم نمیشه چطور یهو همه چیز رو فقط از دریچه چشم تو دیدم. هر چیز تو زندگی از کوچک و بزرگ، فقط به تو مربوط میشه و من هیچ نقشی درش ندارم.

الانی که چند روزی هست که دارم افکارم رو زیر و بالا می کنم، چند روزی که پیمانه کم کمک توی دنیام جا باز کرده، آرامش به زندگی ام بازگشته. حتی روابطم با تو هم خیلی بهتر شده. آرایش کردم، فقط برای اینکه تو ببینی و وقتی که چیزی نگفتی دلم شکست، بدخلقی و تلخی کردم که چرا ندیدی. ترجمه کردم تا به به تو رو بشنوم و نه برای ارضاء درونی و با نشنیدن به به تو سرخورده شدم. از هیچ چیز لذت نبردم. فقط چشمم به تو بود و واکنش هات.

آزادی و رهایی رو دارم تجربه می کنم و توی چشمای تو هم میبینم که چقدر آزاد و رها شدی.

Labels: ,

1 Comments:

  • At 5/13/2010 10:36:00 AM , Anonymous پریسا said...

    سلام پیمانه جون. چقر خوشحال شدم که دوباره نوشتی. خودت می دونی که همون نوشتن به پیدا شدن پیمانه خیلی کمک میکنه. مراقب خودش باش. منهم دلم برات خیلی تنگ میشه. باور کن که خیلی. بجه ها رو ببوس و به امید دیدار. ‏

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home