تولدی دیگر

Saturday, May 15, 2010

یافتم

چند وقتی هست که دنبال ریشه این افسردگی ام که دیگه واقعا طولانی مدت شده میگردم. بالاخره امروز پس از مکاشفات فراوان یادم افتاد که داستان از اون روزی شروع شد که پیمانه خانم خوشحال یه مقدار خیلی زیادی چاق شد.رفتم پیش فامیلی دکترم و ازش پرسیدم که آیا دارویی هست که کمک کنه تا کمی لاغر بشم. دکتر دانشمند تر از من هم بهم یه قرص معرفی کرد ( از اونجایی که من خیلی حافظه خوبی در به خاطر سپاری اسم ها دارم ازم نپرسید که اسم قرص چی بود) بهم گفت که این قرص ضد افسردگی خیلی معروفی هست و ضرر خاصی هم نداره. یادمه وقتی که رفتم از داروخانه دارومو بگیرم خانم دکتر داروساز بهم گفت که تقریبا 90 درصد مردم کانادا از این دارو استفاده می کنند. خوب من هم طبیعتا خوشحال که در زمره اون 90 درصد قرار گرفته و از اقلیت 10 درصد خارج شدم :)

فقط دکتر بهم گفت که قطع کردن این دارو خطرناک هست و باید زیر نظر دکتر باشه. مدتی این دارو رو می خوردم و خوب خیلی خیلی حال خوبی داشتم و خودم رو جزء خوشبخت ترین آدمهای دنیا می دونستم. تا اینکه بارانکم رو حامله شدم و مثل احمقها حرف دکتر رو فراموش کردم و سر خود دارو رو قطع کردم. همین شد که من در طول دوران حاملگی به شدت افسرده شده بودم و شاید یکی از مهترین دلائلی که الان ایران هستیم هم همین باشه.

نمید ونم هیچ کار خدا بی حکمت نیست. حتما صلاحی هست که من نمی دونم ولی خیلی خوشحالم که دلیل افسردگی ام رو پیدا کردم. می دونید فکر کردن به اینکه افسرده شدی خودش افسردگی رو بیشتر می کنه. البته الان حال خیلی خوبی دارم و کمی خودمو پیدا کردم. ولی ای کاش اون داروی لعنتی رو نخرده بودم. نمی دونم اگه دارو رو نخرده بودم الان زندگی امون چه وضعیتی داشت.

Labels: , ,

1 Comments:

  • At 5/15/2010 07:18:00 PM , Anonymous پریسا said...

    خوب دونه دونه معما ها حل میشن. پس دارو برای لاغری بود و فطعش باعث افسردگی میشد؟

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home