تولدی دیگر

Thursday, December 29, 2005

تاهل دنیای غریبی هست

اصلا نمی تونم درکش کنم. وقتی باهاش قهر هستم انگار برگشتم به دوران سرخوشی مجردی.بازم خودم هستم.بازباران. سرزنده و سرشار از زندگی. بازم از قدم زدن توی خیابون وقتی که دارم به اهنگهای کریس دی برگ گوش میدم لذت میبرم. توی سرمای کشنده اینجا بوی بهار رو حس می کنم
اما به محض اشتی کردن اصلا حس زندگی ازوجودم میره. انگار که مثل یه هاله منو ایزوله می کنه. تبدیل می شم به یه پیرزن خسته و بی انرژی. نمی فهمم چرا. یه اشکالی تووجودمه که باید کشفش کنم. باید حلش کنم

مدتهاست که تو فکرایجاد وبلاگ هستم

راستش از اونجایی که ادم تنبلی هستم تا امروز طول کشیده.ولی بالاخره موفق شدم. نمیدونم که این وبلاگ چی از اب دربیاد ولی من برای من یه حس خاص داره حس به پشت خوابیدن روی اب تو دریا. وقتی که هیچ کس تو ساحل نیست فقط تو هستی و تو با صدای لطیف موجا و گه گاهی هم مرغ دریایی که از بالای سرت رد میشه.وای دریا چقدر دلتنگتم
میتونی این حس رو بفهمی؟
وقتی چشمات رو ببندی وای که چه حس قشنگی داره. خنکای اب زیر افتاب سوزان
توی این حالت مثل اینه که مالک دنیایی. فارغ از همه قیدوبندها. این تنها لحظه ای هست که می تونی خودت باشی خود واقعی به دور از همه بایدها و نبایدها
همه اینا رو گفتم که بگم احساس من نسبت به این وبلاگ چی هست. اینجا خلوتگاه من هست با خودم. اینجا شونه پهنی هست که می خوام براش از هق هقهام بگم. براش بگم که یک باره چشم بار کردم و دیدم که تو یه دنیایه دیگه هستم. بگم که مدتها طول کشید تا فهمیدم که چی شده. مدتها طول کشبد تا فهمیدم که دوباره متولد شدم
اره توی این وبلاگ می خوام از تولد دوبارم بگم وسختیهاش