تاهل دنیای غریبی هست
اصلا نمی تونم درکش کنم. وقتی باهاش قهر هستم انگار برگشتم به دوران سرخوشی مجردی.بازم خودم هستم.بازباران. سرزنده و سرشار از زندگی. بازم از قدم زدن توی خیابون وقتی که دارم به اهنگهای کریس دی برگ گوش میدم لذت میبرم. توی سرمای کشنده اینجا بوی بهار رو حس می کنم
اما به محض اشتی کردن اصلا حس زندگی ازوجودم میره. انگار که مثل یه هاله منو ایزوله می کنه. تبدیل می شم به یه پیرزن خسته و بی انرژی. نمی فهمم چرا. یه اشکالی تووجودمه که باید کشفش کنم. باید حلش کنم
اما به محض اشتی کردن اصلا حس زندگی ازوجودم میره. انگار که مثل یه هاله منو ایزوله می کنه. تبدیل می شم به یه پیرزن خسته و بی انرژی. نمی فهمم چرا. یه اشکالی تووجودمه که باید کشفش کنم. باید حلش کنم
0 Comments:
Post a Comment
Subscribe to Post Comments [Atom]
<< Home