تولدی دیگر

Friday, May 23, 2008

شبای زندگی ما

شبا وقتی از سر کار برمی گردم حدود ساعت 6 هست. من یه 10 دقیقه از محمد و باربد زودتر میرسم. بدوبدو لباسامو در آورده در نیاورده میرم سر غذایی که روز قبل آماده کردم و کارهای پایانی و گرم کردنش رو انجام میدم. همون موقع ها لشکر گرسنه ها( نازنین پسرم و شوهر عزیزم) از راه می رسند. غذا رو که میخوریم تازه موقع دویدن برای آماده کردن غذای فرداست. ظرفا رومحمد توی ماشین میذاره. لباسشویی و خشک کن هم با محمد ولی با این وجود من همیشه وقت کم دارم. کمی جمع و جور میکنم و بعدش جای شما خالی یه کافی درست میکنم و با شوهر جان میخوریم. دیگه طرفای ساعت 9 هست و من دارم از حال می رم. میخوام کمی بشینم و استراحت کنم تا برای راند دوم یعنی حمام کردن باربد، خوابوندنش و آماده کردن کردن وسایلش برای فردا انرژی داشته باشم، و این درست همون موقعی هست که آقا یاد "ددر" میافته. باید این چیزهایی رو که میخوام بگم با چشم خودتوم ببینید، اونوقت درک می کنید که من چطوری انرژی می گیرم و سر حال پا میشم لباس می پوشم تا آقا رو ببریم "ددر"
می ره تو اتاقش و کنار کمدش میشینه بعد من رو صدا میکنه و با اون انگشتای کوچولوش به زمین اشاره میکنه و می گه بشین، بشین. اونقدر تکرار میکنه تا من بشینم ( از بس شیرین میگه میذارم تا چند بار بگه ) بعد در کشوشو باز میکنه و لباساشو در میاره میده به من که تنش کنم. منکه شروع می کنم به پوشوندنشون خیالش راحت میشه که رفتنی هستیم و شروع می کنه به قهقه های شادی. لباساش که تموم شد، توی فاصله ای که من و محمد داریم لباسامون رو میپوشیم میره و کفشای من و محمد رو جلوی در جفت می کنه که مبادا خدای نکرده کمی بخوایم معطل بشیم برای اینکار. بعدش هم ماشینش رو میگیره دستش و آماده منتظر وامیسته. من معمولا زودتر از محمد آماده میشم و با باربد میریم بیرون و منتظر محمد میشیم. اونوقته که باربد هی شروع میکنه به گفتن "ددی بیا" و اونقدر میگه تا محمد بیاد.
نمیدونم خدا چطوری تونسته که یه موجود رو اینقدر شیرین خلق کنه

4 Comments:

  • At 5/24/2008 08:15:00 AM , Blogger sepideh said...

    salam peimane jan khobi gol khanom? moteasefane man netonestam mosahebato bebinam shayad az khatam bashe bayad az bironam emtehan konam. ...... azizam ehsase to be pesaret, shoharet ye hese va eshghe zibaeeye ke har kas layeghe dashtanesh nist, har kasi sar shar az inhame hese ziba nist va to va khonevadat kheili khoshbakhtid ke in ehsasaye zibaro kenare ham tajrobe mikonid. ishala hamishe kenare ham khoshbakhto ashegh abshid. dosset daram golam salam bereson gol pesaretam bebos.

     
  • At 5/25/2008 01:51:00 PM , Anonymous Anonymous said...

    سلام پیمانه جونم
    اینجوری خدامیتونه یه موجود رو اینقدرشیرین خلق کنه با امانت دادن اون به یک فرشته

    کودکي که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسيد: مي‌گويند فردا شما مرا به زمين مي‌فرستيد اما من به اين کوچکي بدون هيچ کمکي چگونه مي‌توانم براي زندگي به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از بین تعداد بسياري از فرشتگان من يکي را براي تو در نظر گرفته‌ام او از تو نگهداري خواهد کرد. اما کودک هنوز مطمئن نبود که ميخواهد برود يا نه؟ کودک گفت:
    اما اينجا در بهشت من هيچ کاري جز خنديدن و آواز خواندن ندارم واينها براي شادي من کافي هستند. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته تو برايت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهي کرد و شاد خواهي بود. کودک ادامه داد: من چطور مي‌توانم بفهمم مردم چه مي‌گويند وقتي زبان آنها نمي‌دانم. خداوند گفت:


    فرشته تو زيباترين و شيرين‌ترين واژهايي را ممکن است بشنوي در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوري به تو ياد خواهد داد که چگونه صحبت کني. کودک با ناراحتي گفت: وقتي مي‌خواهم با شما صحبت کنم؟ اما خدا براي اين سئوال هم پاسخي داشت: فراشته ات دستهايت را در کنار هم قرار خواهد داد وبه تو يادخواهد داد که چگونه دعا کني.
    کودک سرش را برگرداند و پرسيد: شنيده‌ام که در زمين انسان‌هاي بدي هم زندگي مي‌کنند. چه کسي از من محافظت خواهد کرد؟ فراشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتي اگر به قيمت جانش تمام شود. کودک با نگراني ادامه داد: من هميشه به اين دليل که ديگر نمي‌توانم شما را ببينم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد گفت: فرشته‌ات هميشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه باز گشت نزد من را خواهد آموخت، گرچه من هميشه در کنار تو خواهم بود.

    کودک مي‌دانست که بايد به زودي سفرش را آغاز کند. او به آرامي يک سئوال ديگر از خدا پرسيد: خدايا اگر من بايد همين حالا بروم، نام فرشته ام را به من بگو!؟ خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهميتي ندارد به راحتي مي تواني اورا ناجي صدا کني ...

     
  • At 5/26/2008 08:59:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    salam sepideye nazanin,
    azize delam maryam dostam toneste ke mosahebe ro bebine, fekr konam be sorate internet marbot bashe.
    doset daram nazaninam va mibosamet

     
  • At 5/26/2008 09:00:00 AM , Blogger تولدی دیگر said...

    maryam jon,
    mamnon babate matne ghashangi ke neveshte bodi. vaghena ke maman ha hamintori hastand darghebale bachehashon

     

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home