تولدی دیگر

Tuesday, April 15, 2008

نحوه تربیت کردن یه مادر رپ

دیروز توی راه برگشتنم از سر کار یه صحنه خیلی جالب دیدم. توی" استریت کار" (همون اتوبوس هایی که روی ریل حرکت می کنندو با نیروی برق کار میکنند) یه خانم حدوداً بیست و یکی دو ساله به همراه یه دختر بچه خیلی بانمک 3 ساله نشسته بودند. دختره هنوز پسونک می خورد و از پشت پسونکش مرتب نمک میریخت. مادرش مدل خیلی جالبی داشت. یه گوشواره عجیب غریب به گوشش بود، چشماش رو سیاه کرده بودو حسابی مدل رپ ها رو داشت. روی تنش پر بود از خال کوبی. درواقع آخرین چیزی که با دیدنش به ذهن آدم می آمد مادر بودن بود. اینها رو گفتم که بتونید اهمیت مطالب بعدی که می خوام بگم درک کنید. مادر و دختر سمت راست نشسته بودند.( البته چه نشستنی که این وروجک مدام اینور و اونورمیرفت و مامان بیچارشم میدوید دنبالش) یه آقای نیمه سیاه پوست با لباسای عجیب غریب آمدو سمت چپ همین مادر و دختر نشست. آقاهه یه خورده هم روانش پاک بود ( اینجا به این جور آدما میگن "کوکو") یه دفعه دختره برگشت و به مامانش گفت چرا این آقا متفاوت به نظرمی رسه؟ مامانش پرسید چطور تفاوتی منظورت هست. آقا هه هم که همونطوری که گفتم روانش پاک بود و برگشت و گفت ظاهر من به کسی مربوط نیست. ( شاید جمله این آقا خیلی به نظرتون عجیب نیادولی برای اینکه عجیب بودنش رو درک کنید باید بگم که اینجا به بچه ها خیلی اهمیت میدند و اگه یه آدم معمولی به جای اون آقا بود سر صحبت رو با بچه باز میکرد و کلی در مورد این متفاوت بودن با هم گپ میزدند). باید اونجا بودید و میدیدید که این مادر چقدر قشنگ موضوع رو هندل کرد. برگشت و بدون اینکه دخترش رو بترسونه و یا دعوا کنه که چرا اینجوری حرف زدی بهش گفت چرا فکر می کنی که این آقا متفاوت هست در ضمن اینو بدون که وقتی داری در مورد آدما حرف میزنی باید مراقب باشی که به احساساتشون لطمه نزنی. آدمها دلشون زود میشکنه اگه مراقب نباشی.
توی دلم مقایسه می کردم خودمو اگه جای اون بودم چه کار میکردم. تازه منی که اعتقاد دارم بچه باید آزاد باشه برای تجربه کنه و نباید اونو تو قفس کرد. به هیچ وجه حتی نزدیک به اون هم نبود خیلی فاصله داشت روشی که من برخورد میکردم با روش اون. تازه ظاهرش هم به این آدمهایی میخورد که انگار الان از شوی فشن برگشته. نه مثل من که قیافم داد میزنه یه مادرم. خیلی لذت بردم و خیلی تحسین کردم. امیدوارم که بتونم این رفتاررو توی برخوردای مادرانم بگنجونم و بتونم یاد بگیرم که بدون گرفتم اعتماد بنفس بچه ام بهش اصول انسانی رو آموزش بدم. بتونم بهش بفهمونم که کلمات چقدر میتونند به آدما آسیب بزنند. بهش یاد بدم که به آدما اهمیت بده و براشون احترام قائل باشه

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home