تولدی دیگر

Thursday, March 16, 2006

تصمیم

تا حالا براتون پیش آمده که مجبور باشید یه تصمیم بزرگ بگیرید. تصمیمی که همه ابعاد زندگیتون رو تحت الشعاع خودش قرار میده.
من مجبور شدم, باید یه تصمیم بزرگ می گرفتم. هر دو طرف قضیه برام مبهم بودوهر دوطرف هم حیاتی. احساس می کردم توی یه صحرای بی پایان تنها گیر کردم. حتی نمی تونستم از کسی کمک بگیرم تصمیمی بود که باید خودم می گرفتم و تا آخر عمر هم پاش می ایستادم. خیلی سخت بود. سختترین تصمیم زندگیم. ولی من موفق شدم بعد از چند ساعت گریه و ضعف نشون دادن اشکامو پاک کردم , ایستادم و با قبول همه مسیولیتها تصمیم رو گرفتم .
حالا که طوفان فرو نشسته و همه چیز از ابهام در آمده میبینم که بهترین و درستترین تصمیم رو گرفتم. به خودم می بالم مثل همیشه شجاعانه مشکلم رو حل کردم.

0 Comments:

Post a Comment

Subscribe to Post Comments [Atom]

<< Home