جلسه خانوادگی
دیروز وقتی که رسیدم خونه دیدم که محمد در حالی که یه دستش به باربد و داره لباساشو عوض می کنه دست دیگش گوشی سلفونش رو نگه داشته و داره با یکی فارسی صحبت می کنه. از صحبتاش متوجه شدم که داره با مامان من صحبت می کنه. تعجب کردم آخه وسط هفته معمولا زنگ نمی زدند و همیشه مامان شنبه ها تماس می گرفت. کمی بعد هم قطع کردند. من که حسابی کنجکاو شده بودم با تعجب پرسیدم پس چرا مامان با من حرف نزدن. معلوم شد که مامان دیده من از راه رسیدم گفته که بعدا زنگ می زنه تا من کمی فرصت استراحت داشته باشم. الهی قربون دل مهربون مامانم برم که با وجودی که ساعت سه نیمه شب بود ولی ترجیح داد که بیشتر بیدار بمونه ولی دخترش بتونه نفسی تازه کنه. خلاصه بعد از نیم ساعت بابا زنگ زد! معلوم شد که بابا اعلام جلسه خانوادگی کرده و همه بیدار موندن تا منم از راه برسم و جلسه رو تشکیل بدن. سیامک هم آمده بود. دلم به شدت گرفت. تصورشون کردم که همه توی سالن نشستند و اینکه چقدر جای من بینشون خالیه و اینکه من آخه اینور دنیا دارم چی کار می کنم. بماند. آره موضوعی پیش آمده بود و لازم بود که همه نظر بدن. خوب من با توجه به اینکه بچه بزرگ خونه هستم نقش خاصی توی خانواده دارم و خیلی هم این نقش رو دوست دارم. من یه جورایی کاتالیزور خانواده هستم. هرکس که یه کاره مهم و یه جورایی نشدنی داشته باشه از طریق من انجامش میده. اگه مامان بابا، چیزی رو از سیامک و یا امیر بخوان و براشون مطرح کردنش سخت باشه، پیمانه خانم واسطه میشه و انجامش میده ویا برعکس اگه داداشی ها (آخ فداشون شم چقدر دلم برایشون تنگ شده) چیزی از مامان بابا بخواند از من می خواند که واسطه بشم. نقشم رو دوست دارم. یه موقع هایی دردسر زیادی داره ( تقریبا همیشه) ولی دردسرش رو به جون می خرم. آره دیروز هم یکی از همین جلسه ها بود که سه نفر سر یه موضوع توافق داشتند و نفر چهارم راضی نمیشد و حالا نظر منو می خواستند و همچنین اینکه یه جوری نفر چهارم رو راضی کنم. جلسه به خیر و خوشی برگذار شد وهمه راضی بودند، جزمن بیچاره که توی دلم زار می زدم که پیمانه اینور دنیا داری چه کار می کنی؟ این رفاه این آزادی و هزار کوفت و زهر مار دیگه آیا ارزش miss کردن یکی از این جلسه های شیرین خانوادگی رو داره؟ آیا ارزش اینو داره که دلت برای آغوش پدر و مادرت لک بزنه و فقط حسرتش رو بخوری؟ برای راز و نیاز ها و خلوت های خصوصی با برادرات بیتاب باشی و فقط خوشحال باشی که داری توی کانادا برای خودت در رفاه و آسایش زندگی می کنی؟ آخه معنی آسایش رو می دونی؟